
همگرایی چیست ؟
همگرایی هم می تواند به عنوان فرایند وهم وضعیت تعریف شود.وضعیت همگرایی یعنی شرایطی که در آن
کنشگران به یک اجتماع جدید میرسند.فرایند یا فرایند های دخیل در آن نیز عبارتند ازوسایل وابزاری که این اجتماع
از طریق آنها حاصل می شود.(مشیر زاده۱۳۸۹: ۴۰)
همگرایی رابه بهترین وجه به صورت یک فرایند می باید تجزیه وتحلیل کرد،زیرا حرکتی است درزمینه افزایش
همکاری میان دولتها.(قوام۱۳۸۸: ۴۴)
«مهمترین عامل برای شکل گیری همگرایی،وجود توافق عمومی واجماع واحد هاست.همگرایی محصول
دینامیسم منطقه ای وپویایی ورابطه کشورها با یکدیگر است.»(دهقانی فیروزآبادی ۲۸:۱۳۸۹-۲۹)
اکثر نظریه های همگرایی، همگرایی منطقه ای را مورد توجه قرار داده اند.می توان در وهله اول به نظریه های
اقتصادی مانند نظریه اتحادیه گمرکی اشاره کرد . اکثر این نظریه ها ایستاهستند وبه پویاییهای همگرایی، مانند
تغییر در قواعد و سیاست های حاکم بر مناطق اقتصادی نمی پردازند.شاید بتوان نظریه ارتباطات دویچ در زمینه
همگرایی را نیز در ابعادی موید نظریه مبادلات وتجارت وتاثیر آن بر همگرایی دانست.دویچ از منظری تجربی وعلمی
به همگرایی در سطوح مختلف می نگرد.(مشیرزاده ۱۳۸۹: ۴۰-۴۱)
اما همگرایی سیاسی چیست؟
فرایندی است که طی آن واحدهای سیاسی به طور داوطلبانه از اعمال اقتدار تام خویش برای رسیدن به
هدفهای مشترک صرفنظر کرده از یک قدرت فوق ملی پیروی میکنند. اما نظریهپردازان همگرایی، بر سر تعریف
دقیق این واژه، توافق کامل با یکدیگر ندارند.
از اوایل قرن هفدهم به این سو، به دنبال هر نوع مناقشهای که در اروپا به وقوع میپیوست، مسئلهٔ «همگرایی»
در شکلهای گوناگون، مانند ایجاد فدراسیونی برای استقرار صلح، مطرح میگردید؛ ولی عملاً پس از تجدید حیات
اقتصادی اروپا به دنبال جنگ جهانی دوم بود که موضوع اتحاد و همکاری میان واحدهای جداگانهای سیاسی، از
اهمیت خاصی برخوردار شد. نظریه پردازان همگرایی با استفاده از تجربهٔ بازار مشترک اروپا، به ارائهٔ مدلها و
فرضیههای جدید پرداختند.
دویچ رابطه ارتباطات با همگرایی جوامع سیاسی را مورد توجه قرار می دهد.(دوئرتی و فالتزگراف۱۳۷۶: ۶۷۱)
به نظر دویچ،همگرایی مانند یک خط مونتاژ است که در جریان تاریخ شکل می گیرد.(مشیرزاده۱۳۸۹: ۴۴)
در رهیافت سیاسی به همگرایی، بر ابعاد نهادی وسیاست گذارانه تاکید می شود.معروف ترین نظریه های
سیاسی همگرایی کارکرد گرایی نوکارکرد گرایی هستند. کارکرد گرایی با نام دیوید میترانی در پیوند است. به
نظر او، سرمنشا تعارضات میان دولت ها وجود شکافهای سیاسی است و نمی توان بر این شکافها با توافق
حقوقی نایل آمد. فرض او براین است که اقتصاد وسیاست را می توان از هم جدا کرد. آنچه به اقتصاد وحیات
اجتماعی مربوط می شود در عرصه سیاست پایین یا ملایم قرار می گیرد وامکان همکاری در آن هست.(
مشیرزاده۱۳۸۹: ۶۰)
نظریه کاکردگرایی واکنشی بود به آنچه در اروپا انجام شده بود و تا حدودی همگرایی اروپایی را توضیح می داد
ولی کافی نبود. امروزه اقتصاد سیاسی شده واهمیت مسائل اقتصادی اگر بیشتر از مسائل سیاسی نباشد
کمتر هم نیست. (دهقانی فیروزآبادی ۱۳۸۹: ۳۲)
اما برخی از مفروضه های کارکردگرایی بنیان تقریر یا نظریه ای جدید شد که از آن با عنوان نوکارکرد گرایی یاد می
شود وبیشتر در پیوند با نام ارنست هاس است.هدف نوکارکرد گرایی تبیین این مسئله بود که چرا وچگونه دولت
ها حاکمیت خود را رها می کنند وحاکمیت ها در هم ممزوج می شوند وفنون جدیدی برای حل وفصل تعارضات
میان کشورها تدبیر می گردد.هاس برخلاف میترانی اقتصاد وسیاست را کاملا جدا از هم در نظر نمی گیرد وبه
اهمیت سیاسی مسائل اقتصادی اذعان دارد.از یک سو،همگرایی مستلزم وجود نهاد های فراملی وفوق ملی در
سطح منطقه ای است.ازسوی دیگر، گروههای ذی نفع واحزاب سیاسی در داخل کشورها هستند که منافعی را
در همگرایی دنبال می کنند. اینها معمولا پیوند های فراملی نیز دارند. در این برداشت از همگرایی تاکید
بر«منافع» است.(مشیر زاده۱۳۸۹: ۶۱-۶۲)
تصور هاس در یکی از آثار وی چنین است که همگرایی«منحصرا به فرایندی اشاره دارد که یک نظام بین المللی
عینی ومشخص را به نظام عینی نه چندان مشخص در آینده مبدل می سازد.» (دوئرتی و فالتزگراف۱۳۷۶: ۶۶۷)
هاس با این انتقاد از میترانی که وی به اندازه کافی به عنصر«قدرت»توجه نکرده است،تصریح می کند که قدرت را
از رفاه نمی توان جدا کرد. (دوئرتی وفالتزگراف۱۳۷۶: ۶۷۴)
لیندبرگ به همگرایی همچون یک«فرایند چندبعدی تعامل آمیز»می نگرد که باید مورد شناسایی،مقایسه،سنجش
وتجزیه وتحلیل قرار گیرد. (دوئرتی و فالتزگراف۱۳۷۶: ۶۸۷)
اما آنچه در همگرایی اهمیت دارد فرایندی است که به نظر می رسد می تواند به تعمیق وگسترش همگرایی
کمک کند.هر اقدامی برای همگرایی در یک بخش وضعیتی را ایجاد می کند که مستلزم همکاری در بخشهای
دیگر می شود وهمگرایی از بخشی به بخش دیگر«سرریز» می کند واین روند ادامه می یابد.این
راهاس«همگرایی بخشی»می نامد. افول فرایند همگرایی در دهه ۱۹۶۰وتاکید دولتهایی چون فرانسه برمنافع
ملی دربرابر ترتیبات منطقه ای، نظریه نوکارکرد گرایی را با بحران روبرو ساخت.عدم توجه کافی به تداوم اهمیت
ملی گرایی،استقلال بخش سیاسی،وتعامل میان محیط بین المللی ومنطقه همگرا از جمله انتقادات وارد برآن
بود.
نظریه وابستگی متقابل: