خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ (انتشار ۱۳۲۱ ق ۱۹۰۳م استانبول) سفرنامهای از زینالعابدین مراغهای است که تأثیر زیادی در آگاهی اجتماعی
و سیاسی جامعه ایران در آستانه جنبش مشروطه ایران داشت..
چراباید کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ را بخوانیم
این کتاب دقیقا همانی است که بدون تعارف و حرف اضافه شما را با حقایق تلخی روبرو می کند.من هر صفحه کتاب را که می خواندم
بیشتر قلبم به درد می آمد و زار زار گریه می کردم مخصوصا با این جملات که بارها و بارها تکرار می شود در این کتاب و……
مردمانی که زنده بودند…
اما مرده بودند و مردمانی که مرده بودند اما زنده بودند
اری این کتاب شامل انتقاداتی اساسی و مهم و صد البته کاملا درست و بجا از جامعه ایران است که بعضی از آنها هم متاسفانه و در کمال
ناباوری هنوز هم وارد هستند و در بین مردم بسیار ریشه دارند. در ایجاد جنبش مشروطه نقش داشته و مطالعه آن در زمان حاضر هم در
تصحیح برخی عادات ایرانیان نقش خواهد داشت و…
چکیده ایی از این کتاب
کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ یک از آثار ادبی قبل از جنبش مشروطه می باشد در سه جلد که جلد اول آن در سال 1274 (ه ش)
در زمان سلطنت ناصرالدین شاه چاپ و منتشر شده است.
فکر می کنم که کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ بزرگترین کتاب محافل مشروطه طلب بوده و کمتر مشروطه خواهی را می
توان یافت که آن را نخوانده باشد .
ادوارد براون درباره این کتاب می نویسد : کتاب سیاحت نامه ابراهیم بیگ در تحریک حس نفرت و انزجار مردم ایران نسبت به
اصول حکومت مخرب و افتضاح آمیز مخصوصاً دوره مظفرالدین شاه نقش بزرگی داشته است .
کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ به زبان ساده و کاملا خودمانی نوشته شده و این هم باعث اقبال عمومی کتاب شده است
نویسنده این کتاب حاجی زین العابدین مراغه ای بازرگان می باشد در بیست سالگی به تجارت پرداخت و به همین جهت
تابعیت روس را می پذیرد (بناچار) ولی بدلیل روحیه ایرانی و تعصب وی به ایران سرانجام تابعیت را پس می دهد و به ایران
بازمیگردد تولد وی 1225(ه ش) وفات وی 1290(ه ش) در زمان احمد شاه بوده نویسنده کتاب دوست ابراهیم بیگ است .
ابراهیم بیگ مردی است بازرگان زاده و بسیار متعصب به وطن بطوری که نویسنده کتاب نقل میکند روزی در مصر فردی
ایرانی را می بیند که لباسی پاره و بسیار کثیف به تن دارد به او نزدیک می شود و از وی نامش را می پرسد آن مرد می گوید
رستم یاور هستم (یاور یعنی سرهنگ) ابراهیم بیگ به او تند می شود که اگر یاوری باید مثل مصریان لباس نو و تمیز بپوشی
تا باعث عزت وطن شوی و اگر نمیپوشی باید این درجات را از لباست بکنی تا باعث خجالت ایرانیان نشوی .
ابراهیم بیگ بازرگان زاده ایی است که پدرش بسیار به ایران عشق می ورزد و تعصب بسیار زیاد به ایران تا پایان عمر در او
موج می زند
قبل از مرگ به ابراهیم بیک وصیت می کند که تا 30 سالگی چند سال تجارت نکند و به سیاحت و گردش بپردازد و از عشق به
وطن غافل نشود ابراهیم بیگ همانند پدر عاشق و دلسوخته وطن است اوضاع و احوال ایران را از سایر ایرانیان ساکن در
مصر جویا می شود و هرگاه نامه ای از ایران برای هرکدام از ایرانیان ساکن مصر می رسیده اولین فردی که از اوضاع ایران
می شده ابراهیم بیگ بوده است و بنا به اخبار و اطلاعاتی که از ایران می شنود تصمیم میگیرد به ایران سفر کند تا خودش
وضعیت ایران را ببیند.
به همراه دوستش یوسف عمو اول به زیارت امام رضا و بعد به تهران وسایر شهرهای ایران سفر میکند و حاصل این سفرها
سیاحت نامه ابراهیم بیگ است .
در حین سفر به وضعیت فلاکت بار ایرانیان ساکن در روسیه و عثمانی پی میبرد و علت آن را جویا می شود متوجه می شود
به دلیل فقر و بیکاری در داخل ایران ایرانیان جهت گذران زندگی مجبور به ترک وطن می شوند ودر خارج وطن به کارهای
پست روی آورده و زندگی به سختی می گذرانند دراین بین سفرا و کنسولهای ایرانی هم به دلیل رشوه خواری به این مردم
ظلم و ستم زیادی می کنند و هر ساله جهت اقامتشان از آنها رشوه که آنها به آن تذکره می کفته اند می گیرند به هنگام
ورود به ایران و در حین سفر نیز وضعیت ایرانیان را بسیار اسفبار و رقت انگیز می بیند .
ابراهیم بیگ در این سفر ابتدا به خراسان و زیارت امام رضا میرود و در مشهد هم وضع به همین منوال است بطوری که چنگ
اندازی صاحبان مقام به حرم و آستان قدس هم کشیده شده و آشپزخانه حضرت فقط غذا برای صاحب منصبان میپزد و زیاده
خواهی صاحب منصبان باعث تقلب در کار و کسب ایرانیان شده بطوری که صنایع دستی و پارچه و سایر صنایع که در
روزگاران قدیم در سایر کشورها زبانزد بوده به دلیل تقلب بافندگان و بازاریان بازار زده شده و طرفداری ندارد و این موجب
افزایش بیکاری شده است .
نویسنده در کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ توصیف اوضاع مشهد می نویسد :
گویی خون مردمی در رگشان منجمد شده و برای یک تومان منفعت حاضرند صد تومان ضرر به هم کیش خود بزنند بعد از
مشهد وی به طرف تهران حرکت می کند برای این سفر سه اسب ، دوتا برای خودشان و یکی برای بردن اسباب و وسائلشان
اجاره می کنند و به نیشابور می رسند در نیشابور در ورودی شهر مسجد بزرگی میبینند که دارای عظمت ویژهای است وارد
آن می شوند در وسط مسجد فرش بزرگی پیچیده شده و رها شده می بینند وقتی سئوال می کنند مطلع می شوند مردم
این دیار با اینکه مسلمان و شیعه هستند با مسجد کاری ندارند و هیچ نمازی در این مسجد خوانده نمی شود بسیار متأسف
می شود و فوراً از شهر خارج می شود در منزل بعدی به سبزوار می رسند در آنجا طبق وصیت پدرش سراغ دوست قدیمی
پدر را میگیرد در بازار تجار موفق می شود وی را ببیند تاجر سبزواری ابراهیم بیگ را دعوت می کند به خانه اش و وی را برای
گردش در شهر می برد در حین گردش سر و صدایی توجه آنها را جلب می کند می بینند گروهی اسب سوار و تعدادی پیاده
فردی را مشایعت می کنند و تمام مردم در حین نزدیک شدن این گروه تعظیم می کنند ، علت را جویا می شود می گویند وی
حاکم سبزوار است و برای شکار از شهر خارج می شود ، ابراهیم بیگ بسیار تعجب می کند و می گوید در اروپا شهردار لندن
که مسئولیت شهری بزرگ را بر عهده دارد که جمعیت آن به هفت میلیون نفر می رسد اگر از گذری رد شود حتی وی را
کسی نمی شناسد حال در مملکت ما حاکم شهر کوچکی با این جلال و جبروت در میان مردم ظاهر میشود .بعد از این قضیه
برای بررسی وضعیت آموزش وارد مکتب خانه می شود می بیند در مکتب فقط کتابهای حافظ، سعدی و قرآن به کودکان می
آموزند و از مکتب دار جویا می شود که چرا حساب، ریاضی و هندسه هم به بچه ها نمیآموزید ، مکتبدار ناراحت می شود و
وی را به بیرون مکتب میراند بعد از سبزوار ابراهیم بیگ به دلیل دیدن این اوضاع در هیچ شهری توقف نمی کند تا به تهران
می رسد .
در تهران برای خوردن غذا به بازار می رود و به طور تصادفی با فردی آشنا می شود وی آدرسی به ابراهیم بیگ می دهد تا از
آن طریق به ملاقات وزرا و بزرگان شهر نائل آید.
فردا شب ابراهیم بیگ و همراهش به آدرس مورد نظر می روند بعد از در زدن در باز می شود فردی با لباس کثیف و ژولیده از
آنها می پرسد با کی کار دارید به هر حال سراغ صاحبخانه را میگیرند مستخدم آنها را به اتاق صاحبخانه می برد از قضای
روزگار صاحبخانه را می شناسند، او از افرا معمولی و از همه جا مانده در مصر بوده، پس از احوال پرسی و شناسایی دو
طرف ابراهیم بیگ از آقا محمدعلی (صاحبخانه) از اوضاع جویا می شود، آقا محمدعلی که ملقب به خان است جریان زندگی
اش را برای وی می گوید که روزی به دلیل صحبتی نابجا مرا به زندان انداختند هرچه تلاش کردم نتوانستم آزاد شوم روزی
پسر حاکم مرا خواند و من با زبان بازی توجه وی را جلب کردم وی پیشنهاد کرد برادرم به جایم زندان رود و من آزاد شوم تا
بتوانم شواهدی بر بیگناهی بیابم بعد از آزادی به دلیل نداشتن مدارکی دال بر بیگناهی تصمیم گرفتم به قفقاز مهاجرت کنم
در قفقاز زندگی سختی داشتم روزی شاهزادهای برای مسافرت به آنجا آمد با خوش زبانی توجه وی را جلب کردم و با
پرداخت مبلغی پول از نزدیکان وی شدم به همراه وی به ایران آمدم چون انگلیسی و روسی می دانستم زود مقبولیت حاصل
کردم و با پرداخت رشوه به دیدن بزرگان مملکتی نائل شدم و در همین آشنایی ها ملقب به خان شدم و مقرری برایم در نظر
گرفتند بعد از مدتی حکومت سمنان به من پیشنهاد شد و لی نپذیرفتم، ابراهیم بیگ بعد از شنیدن این احوال بسیار ناراحت
می شود که چرا صاحبان قدرت در ایران کسانی هستند که لیاقت این سمتها را ندارند با تمام اوضاع با نامههایی که از خان
می گیرند به ملاقات وزیر جنگ، وزیر داخله، و وزیر خارجه می روند در دیداری جداگانه با هر یک از وزرا پس از گفتن اوضاع
مملکت و شکایت از نابسامانیها هر سه وزیر وی را از درگاه خود میرانند حتی وزیر جنگ دستور می دهد وی را با مشت و لگد
از وزارتخانه بیرون کنند.
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
ابراهیم بیگ پس از سه روز بستری شدن در خانه و مداوا شدن فردی دنبال وی می آید، می گوید آقایم با شما کار دارد
ابراهیم بیگ به همراه وی روان می شود وارد منزلی باعظمت می شوند و مورد استقبال فردی قرار می گیرند بعد از آشنا
شدن ابراهیم بیگ با آن فرد وی سئوال می کند هدف شما از سفر به ایران چیست و چگونه اینچنین شده اید ابراهیم بیگ
شروع به توضیح و تفسیر اوضاع و نابسامانیهای کشور می کند و با تفسیر قانون و حقوق مشکلات ایران را یادآور می شود
آن فرد ابراهیم بیگ را به اتاقی می برد که در آنجا انواع کتابهای قانون موجود می باشد آن فرد به ابراهیم بیگ می گوید نه
اینکه قانون در این مملکت نباشد اما سلاطین بر قانون قفل زده اند و اطرافیان شاهان به دلیل متضرر شدن اجازه اجرای هیچ
قانونی را نمی دهند خلاصه ابراهیم بیگ که به عشق وطن وارد ایران شده بود و منتظر دیدن کشوری آزاد و آباد بود با
اوضاعی نابسامان مواجه می شود و با نوشتن این نابسامانی ها خاطرات سفر خود را مکتوب میکند در بازگشت به مصر زین
العابدین مراغه ای که با وی دوست است یادداشتهای او را می بیند و کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ را در سه جلد می
نویسد .
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
جلد اول کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ «بلای تعصب »
در عالم خیال وطن را بی نقصترین و منزهترین جاهای دنیا میداند، تا حدی که حاضر نیست هیچ خبر ناگواری راجع به ایران بپذیرد یا حتی
بشنود. در برابر هر سخن واهی اما امید بخشی دربارهٔ ایران را با دادن پاداش به گوینده اش استقبال میکند.
سرانجام بهمراه یوسف عمو، مربیش برای زیارت مرقد امام هشتم و نخستین دیدار از وطن از راه عثمانی رهسپار میشود. سر راهش، در
استانبول، نویسنده داستان (یعنی زینالعابدین مراغهای) را ملاقات میکند و در خانه او نسخهای از کتاب احمد را میبیند و میخواند.
ابراهیمبیگ انتقادات این کتاب از وضع ایران را جدی نمیگیرد و با خود فریبی از آن میگذرد.
به تفلیس میرسد و نخستین بار، حال و روز غمانگیز ایرانیان مهاجر را از نزدیک میبیند، به خود دلداری میدهد که اینجا غربت است و در
سرزمین اصلی ایران امن و آسایش حکمفرماست. قدم به خاک ایران میگذارد و ناگهان در هر قدم با ناروایی و مصیبتی روبه رو میشود.
برای ابراهیمبیگ پذیرش حقیقت تلخ دشوارتر است. اما از آن دشوارتر سکوت است.
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
چون در پی راه علاجی برای این مصایب کهنه و ریشهدار است، با اصناف و طبقات مردم به جربحث و مرافعه میپردازد، درجامعه جاهل و
عقب ماندهای که منطق «به من چه» در آن حکومت میکند میکوشد از مردم عادی کوچه و بازار گرفته تا اعیان و وزراء را به جانب
عمل فعال ارشاد کرده به وظیفه ملی و دینی و وجدانی آشنا سازد.
او را به جرم فضولی در معقولات کتک میزنند، دشنام میگویند و آزار میدهند. عاقبت سرخورده و نومید راه آمده را بر میگردد و
نوشتن سیاحتنامه خود را که بنا به وصیت پدرش آغاز کرده بود به پایان میرساند.
یوسف عمو روایت میکند که ابراهیمبیگ با همان اعصاب خسته فرسوده نیز در غربت دست از محاجه و مرافعه با دیگران برنمیدارد. تا
سرانجام شبی در پی یکی از بحثهای دیوانه وارش موجب حریق میگردد و مصدوم و مجروح میشود.
جلد دوم کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ (نتیجه تعصب )
روایت یوسف عمو ادامه مییابد:
چون ابراهیمبیگ به خود میآید هوش و حواسش را از دست داده و جسماً بسیار فرسوده شدهاست. خبر پادشاهی مظفر الدین شاه و آغاز
اصلاحات اجتماعی و سیاسی، به زمامداری صدر اعظم امین الدوله، موجب بهبودی کوتاه در احوال وی میگردد.
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
در این فاصله به توصیه و فشار اطرافیانش با محبوبه ازدواج میکند. اما خبرهای بد از ایران میرسد. صدر اعظم بر کنار میشود، گروه قدیمی
دوباره قدرت را به دست میگیرند و شاه هم به فسادهای معمول دربار تسلیم شده از تعقیب نقشههای آغازین خود دست برداشتهاست.
نامهها و اخباری که اینک میرسد ابراهیمبیگ را قدم به قدم به سراشیب جنون و دق مرگی میبرد. ابراهیمبیگ میمیرد و محبوبه پیکر
محتضر را در آغوش میکشد و همراه او جان میسپارد.
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
جلد سوم کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
نویسنده رؤیای یوسف عمو در مصر را به یاد میآورد که به رهبری پیر روشن دلی به جهان دیگر میرود و ضمن سیر و تماشایی، که
صحنههای آن بی شباهت به کمدی الهی دانته نیست، ابراهیمبیگ را در بهشت ملاقات میکند، و در این فضا ادامه بحث و مرافعه
ابراهیمبیگ با دیگران دربارهٔ دردهای ایران، با همان تعصب و شور و حرارت، چاشنی طنزی به ماجرا میدهد.
بی قانونی در کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
«قانون عبارت از اصول مملکت داری و لشکر آرایی و اخذمالیات و حفظ حقوق رعیت و اجرای عدالت است» (ص۲۹۹) و معتقد است که «قانون
حکمش باید در حق همه علی السویه جاری باشد. بدون استثنا» و افسوس میخورد که: «در ایران ما روی کاغذ یک حرف به اسم قانون
نیست .» (ص۲۹۲)
از قول تاجردامغانی مینویسد:
«در هیچ نقطه در روی زمین حکام را این گونه تحکمات نیست در همه جا تکالیف حاکم و وظایف محکوم معلوم و معین است.
مگر در ایران که ما بدبختان اسیر حکم و تابع خواهشهای نفسانی این مشتی فراعنه و نمارده هستیم که هر چه برمال و
جان و ناموس ما حکم رانند مجراست و بازخواست و مواخذهای بر ایشان نیست و فریاد خواهی ما به جایی نمیرسد
.» (ص۳۸)
«باید در دست حکام نو، خواه قانون، خواه کتابچه، خواه دستورالعمل، خواه تعلیمات بگو، چیزی مرتب و لایتغیر در روی کاغذ باشد که با مردم
از روی مواد مندرجهٔ آن، در کارهای متعلق به جنحه و جنایت و حقوق رفتار نماید تا کارها به تدریج اصلاح شود». (ص۱۳۹)
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
روایت جهل مردم در کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
«جهل مردم است که بازار خرافات و شایعات را داغ کرده. جهل مردم است که آنها را گرفتار مذاهب ضاله و صوفیان شیاد ومعرکه گیران و
عالم نمایان ظالم کرده جهل مردم است که آنها را به سمت تریاک کشی و مفاسد دیگرکشانده. جهل مردم است که میراث فرهنگی خود را
خراب میکنند و جهل مردم است که این وضع را تقدیر الهی و لایتغیر میدانند و بدبختی این جاست که حکومت به این جهل رضایت دارد».
(ص۱۲۹)
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
هراس مسئولین از مدارس جدید در
درباریان «مکرر به شاه عرض کردند: قربان، از این مکاتب جز زیان سودی مترتب نیست. نمیشنوید که طلاب مدارس روسیه هر روز چه
شورش برپا میکنند؟ دولت را چه قدر به تشویش میاندازند .» (ص۳۳۰)
مطبوعات کم و چاپلوس در کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
وی از روزنامههای دولتی که هیچ نفعی به حال ملت ندارند و تنها به چاپلوسی از دولت و دروغ پردازی و یاوه سرایی
میپردازند انتقاد میکند و مینویسد: بدبختانه در ایران یک نفر را ندیدم بدین خیال که عیوب دولت و ملت را به قلم آرد .» و نیز در آن خاک
وسیع یک روزنامه انتشار نمییابد و اگر هم به اسم یافت شود عبارت از دو پارچه کاغذ است که هفتهای یک بار طبع مینمایند و مندر جات و
عناوینش یک قاز به دولت و ملت فایده نمیبخشد .» (ص۲۸۴).
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
برخورد غلط با مطبوعات
«در ممالک مغرب زمین از هر ملت هر کس که قلمی دارد از هر طبقهای که هست ولو که دیوانه باشد هر گاه مقالهای به لحاظ منافع ملیه
نوشته به روزنامهها بدهد فردای آن خواهی دید که تمامی عقلای قوم مقالهٔ آن دیوانه را میخوانند اگر حرف سودمندی دیدند بدان عمل
میبندند و گرنه روی هم ترش نکرده، چین به ابرو نیاورده میگذرند؛ بالعکس هر گاه در مملکت ما عاقلی از این مقوله چیزی بگوید یا نوشته
در روی کاغذ به نظر عموم برساند به سبب کوتاهی نظر و تنگی حوصله به یک بار، صدا بلند میکنند که بابا همچنان چیزی در عالم
نمیشود. آن قدر «هو هو» میکنند که آن عاقل دیوانه میشود. فرق میان ما و ملل مغرب زمین همین قدر است که به ایشان هر کس هر
چه بگوید ولو که محال باشد تا آخر گوش داده پس از آن رای خود را در آن باب بیان میکنند ولی ما با همهٔ محدودی خیال در نیمهٔ مطلب از
هر طرف ناسنجیده و نیندیشیده داد میزنیم که محال است. (ص۱۹۲)
انتقاد از وضعیت تجارت در کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
«گویی شهر از حیث تجارت ماتم زدهاست .» وی از نبود کمپانیهای بزرگ تجاری که سهمی در تجارت جهانی داشته باشند اظهار تاسف
میکند. و از اخلاق زشت تاجران که تنها در پی افزودن تجملات بیهودهٔ وارداتی هستند انتقادمیکند. (ص۴۶ و۹۷و ۱۵۶)
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
نبود آزادی مطبوعات در کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
«نمیدانم از آزادی افکار و قلم برای دولت و ملت چه ضرری حاصل تواند شد که زبان گویندگان را بسته و خامهٔ نویسندگان را شکستهاند.
معلوم است که معنی آزادی را درست نیافتهاند، آری هر قلمی که از راه خیانت به دولت و ملت جنبشی کرد البته آن را باید شکست و هر
زبانی که به تهمت اشخاص حرکت نمود و به ناحق به هتک احترام این و آن نطق گشاد، البته باید بست .» (ص۱۹۲)
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
سرسپردگی به حکام و رشوهگیری در کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
در میان صفوف فراشان کالسکه ای در حرکت بود. دیدم مردم رو به دیوار کرده ایستادند. در شاهرود این تشریفات را یادگرفته اما رو به دیوار
کردن را ندیده بودم. خلاصه به مردم تبعیت کرده روی به دیوار کردیم. چون به یوسف عمو در شاهرود تعلیم داده بودند که در آن حال رکوع
نماید، یعنی خم شود، بیچاره رو به دیوار کرنش کرده، معلوم است پشت به خانم بود. فراشان خیال کردند که این استهزا میکند. مخصوصاً
طرف وارون را به خانم نشان میدهد.
من رو به دیوار ایستاده بودم. یکوقت دیدم بزن بزن است. به سر و صورت بیچاره یوسف عمو هی مشت و سیلی و چوب است که از در و دیوار
فرو میریزد. بیچاره هی داد میزند بابا چرا میزنید؟ تقصیر من چیست؟
من هم پیش رفته گفتم: بابا! آخر مسلمانید، این غریب بیچاره را چرا میزنید؟
گفتند: این پدر سوخته به شاهزاده خانم بیادبی کرده! هی پدر سوخته مادر قحبه!
کالسکه گذشت. فراشان ماندند تا یوسف عمو را ببرند. من با خود در اندیشه ام که خدایا چه کنم؟
به این و آن بنای عجز و لابه گذاشتم که بابا جان! بخدا این مرد غریب و از اوضاع مملکت شما بیخبر است. او به خیال خودش تعظیم کرده.
دیدم به جایی نمیرسد. یکدفعه به خاطرم آمد که در اینگونه موارد بنا به عادت زشت این مملکت، پول حلال همه مشکلات است.
یواشکی پنج قران درآوردم. به محض دیدن پول اختیار از دست شان رفت. چون موم نرم شدند و آن مبلغ را از دستم گرفته دررفتند. ما هم
خلاص شدیم.
رواج سستی و بیاهمیتی در کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
ابراهیم بیگ از یک نفر که تازه از مسافرت ایران برگشته بود پرسش میکند
چه خبر خیر است. گفت هیچ!
از وضع سلطنت و حالت وزرای مملکت میپرسم. گفت: هیچ
از انتظام لشکر و اداره کشور پرسیدم گفت: هیچ
«: گفت». مملکت میپرسم
از انتظام لشکر و اداره کشور پرسیدم. گفت: عرض کردم هیچ چیز نیست….
انتقاد از سفرهای شاه
«در آخرین سفر شاه روزنامههای پاریس آشکارا نوشتهاند که ملت فرانسه مخارج مسافرت پی در پی این مهمان عزیز را نتواند داد.. زیرا که
میدانیم وزرای دولت ایران میل آن دارند که در هر چند گاهی به تماشای فرنگستان آمده به اجرای سیاحت پردازند و عیشی بکنند.
آن بود که مسیو کارنو رئیسجمهور آن زمان لابد مانده از کیسهٔ خود نود هزار فرانک داد و برای یادگاری آن تاریخی به نام ایران نوشته در جهان
یادگار گذاشت و گذشت که ننگ آن برای اخلاف ما تا قیامت بس است»
مذمت شعر مدحی
زمان آن زمان نیست که مرد دانا بدین سخنان دروغین مزور فریفته شود. شاعری یعنی مداحی کسان ناسزاوار.
مانند آن است که خوشنویس کشیدهٔ کاف و زا دایرهٔ نون را خوب میکشد و نیکو مینویسد. دیگر امثال این کارها چندان از فضایل انسانی
معدود نیست. تو مطلب را درست بنویس، اگر کشیدهٔ کاف کج باشد، همهٔ منصفان میگویند: راست است.[۴]
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
انتقاد از نبود راهآهن در کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
کتاب در اوائل قرن بیستم نوشته شده و ابراهیم بیگ در چند جا نسبت به اینکه در آنزمان حتی در آفریقا راهآهن فراوان ساخته شده ولی در
ایران هنوز باید با اسب و الاغ راهها را پیمود و چند برابر سختی و زمان میبرد شکایت میکند[۵]
هوسبازی جنسی در کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ
دالاندار خنده کنان پیش آمد و گفت: (آقا آفرین بر شما چه زود پیدا کردید) .. گفتم (چه چیز را زود پیدا کردیم؟)
گفت (مگر من ندیدم که به بهانه خریدن جوراب یکساعت در دکان کربلایی محمد قاسم جوراب فروش نشسته محو تماشای جمال غلامعلی
بیگ بودید. عیبی ندارد آقا ما هم اهل بخیه ایم)
دیدم به این مردکه احمق هرچه بگویم بیجاست. دم درکشیدم. با خود میگفتم عجب عالمیست مردمان این مملکت همه دیوانه اند به
هرکجا میروی صحبت این جوان ساده است پیر و جوان فکر و خیال را با او مشغول همه از دنیا و مافیها بیخبرند… طبیعت عشقبازی را با زنان
مخصوص داشته نه با مردان. نمیدانم از مردمان بدفطرت چرا از این حرکات زشت خودشان شرم ندارند… باید تا بلایی نازل نشده از میان این
بقایای قوم لوط گریخت.
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
ادوارد براون در باب کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ مینویسد:
سیاحتنامه ابراهیمبیگ که انتشار آن همزمان با دوره طغیان ماده عدم رضایت بود، در تحریک حس نفرت و انزجار مردم ایران نسبت به حکومت
مخرب و افتضاحآمیز مخصوص دوره سلطنت مظفرالدین شاه نقش بزرگی داشته و شهرت بسزایی در میان عامه به هم زد.
ناظمالاسلام کرمانی
در تاریخ بیداری ایرانیان درمی یابیم که محفلها و انجمنهای آزادیخواه، پیش از مشروطه، هیچ کتاب آموزش تئوری برای تقویت و تربیت دانش
سیاسی خود نداشتهاند جز کتاب سیاحتنامه ابراهیمبیگ. ناظم الاسلام یادآوری میکند که این کتاب را روحانیٍ مردم گرا سید محمد
طباطبایی به او داده بود و در انجمن مخفی که از فرزانگان و فضلای ناراضی تشکیل شده بود آن را میخواندهاند و «… اهالی انجمن و فداییان
بعضی به حالت تباکی (گریه کردن) و بعضی ازکثرت خزن و غم از خود رفته و حالت بهت به آنها دست داده تا چندی حالت یک کلمه سخن
گفتی باقی نبود. هم و غم غریبی عارض هر یک گردیده به اوضاع غریبه مملکت و گرفتاری عجیبه این ملت سر به گریبان تعجب و حیرت و
سرافکندگی و فکرت فرو برده…»
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
احمد کسروی
«ارج آن را کسانی دادند که آن روزها خواندهاند و تکانی را در خواننده پدیدمیآورد و به یاد میدارند. انبوه ایرانیان که در آن روز خو به این
آلودگیها و بدیها گرفته بودند و جز از زندگانی بد خود به زندگانی دیگر گمان نمیبردند از خواندن این کتاب تو گفتی از خواب بیدار میشدند و
تکان سخت میخوردند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواندن این کتاب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده و به
کوشندگان دیگر پیوستهاند.»
کسروی در جای دیگر بر شخصیت دلاور و مبارز حاجی مراغهای و همفکرانش تأکید میکند: «تنها به چاپ رسانیدن چنین کتابی در آن زمان
انگیزه نابودی چاپکننده توانستی بود. این نه نیک است که به رشک نیکیهای کسان را نپذیریم.»
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
عبدالله مستوفی
در کتاب زندگی من سیاحتنامه را همراه کتاب احمد اثر طالبوف و رسالههای اقبالالدوله سه اثر میشمارد که در تغییر رژیم استبداد به
مشروطه مؤثر بودهاند:
«خبر این آزادی (سرکارآمدن مظفرالدین شاه سلیمالنفس) که به خارج سرحدات رسید ایرانیانی که از مدتها پیش در خارجه رحل اقامت
افکنده و قلم نویسندگی داشتند به شوق آمدند. روزنامه حبل المتین کلکته، روزنامه ثریا و پرورش و حکمت در مصر و کتاب احمد و سایر
رسایل طالبوف تبریزی مقیم قفقاز و بالاخره کتاب ابراهیمبیگ و از همه بالاتر خطابههای اقبال الدوله هندی که تمام در خارج ایران چاپ شده
بود نتیجه این تغییر سلطنت گردید… دیگر مثل دوره ناصرالدین شاه نبود که کسی جرات بیان اوضاع و ترتیبات اجتماعی و سیاسی ملل و دول
اروپا را نداشته باشد. هرکس هر چه میدانست بی پروا صحبت میکردم. اهل مطالعه که سابقاً جز کتب قدیمه چیزی نمیخواندند باخبر
شدند که خیلی مطالب خواندنی از قماش دیگر هست. خواندن کتابهای طالبوف و ابراهیمبیگ و خطابههای اقبال الدوله و مقالات
روزنامههای چاپ خارج رواجی پیدا کرد.»
خلاصه کتاب سیاحتنامهٔ ابراهیمبیگ ومردمانی که مرده بودندامازنده بودند
مقالات مرتبط