تفکر سیستمی چیست؟
تفکر سیستمی چیست
تفکر سیستمی
تفکر
نوشته دکتر مازیار میر محقق و پژوهشگر
https://www.aparat.com/mazyarmir
https://www.aparat.com/zabane_badan
https://www.instagram.com/maziyare_mir
راستی تفکر چیست؟
اساسا تفکر را چگونه معنی و مفهومی برای ان متصور هستید ؟
تفکر سیستمی نوعی نگاه به جهان هستی و پدیدههای آن است. این شیوه تفکر، روششناسی مؤثری را برای سیستمهای اجتماعی-
فرهنگی در محیط آکنده از آشفتگی و پیچیدگی ارائه میدهد. در تفکر سیستمی، صرفاٌ به اجزاء و جزئیات یک سیستم نگاه نمیشود بلکه
چگونگی تعامل بین اجزاء و نیز برهمکنش اجزاء و محیط بررسی میشود.
لطفا فیلم کاربرد تفکر چند بعدی و تفکر سیستمی در آپارات https://www.aparat.com/v/jbJcIمشاهده فرمایید.
تفکر سیستمی چیست؟
موانع و عواملی سبب میشود انسانها از تفکر سیستمی دور شوند. تفکر سیستمی تفکری کلنگر است در حالی که تکیه صرف بر جزءنگری،
امکان فهم الگوهای حاکم بر پدیده و سیستم را از بین میبرد. تمرکز بر روی وقایع، و بویژه وقایع ناگهانی، باعث میشود انسان الگوی
تغییرات درازمدت را که در پشت رخدادها نهفته است درک نکند. از اینرو، منفینگری و سرزنش کردن شرایط محیطی تشدید میشود
و انسان خیال میکند چیزی در بیرون از سیستم سبب بروز مشکلات است، در حالیکه تمامی اسباب و علل مسائل در درون سیستم
نهفته است.
دام دیگر در این زمینه، تفکر دوگانه است که در آن، انسان با نوعی تحلیل سادهاندیشانه، به نگرش “صفر و یک” گرفتار میشود. این
نگرش براساس پیشفرضها و تصورات قبلی و قیود خودنهادهای است که ذهن را در قالبهای بسته نگه میدارد. این شرایط مستعد
آن است که ذهن انسان به مسیر اشتباه رهنمون شود و به علائم، بیش از علل و یا به جای آن، توجه کند و به همبستگی ظاهری
متغیرها استناد کند، در حالیکه بین آنها هیچگونه ارتباط علت و معلولی وجود ندارد تفکر سیستمی، در قالب کلیت و تمامیت سیستم
دیده میشود و بهاین ترتیب از سطح به عمق و از جزء به کل گذر میشود.
تفکر سیستمی چیست؟
تفکر سیستمی چیست
تفکر سیستمی چیست
شاید این مظلب برای شما مفید باشد!
نظریه سیستمی (General System Theory) چیست؟
۱- مقدمه
متاسفانه انسانها امروز، علیرغم داشتن اختیار و آگاهی، به درستی یکدیگر را درک نمیکنند. در بسیاری موارد خود ما، دیگران را به
سوءنیت متهم میکنیم که این امر ریشه در سوء فهم دارد و ریشه این سوء مفاهمه را نیز باید در فقدان بنیانهای مشترک برای «ما»
شدن جست؛ در صورتی که جامعه ما نیازمند «تفاهم» است و تفاهم نیازمند ابزار است، ما باید تلاش کنیم که ابزار مفاهمه تولید کنیم،
تا به این وسیله به یکدیگر پیوند بخوریم.
امروز دانش بشر به طور عمده بر مبنای عقل جزءنگر شکل گرفته است و همین مساله قدرت درک بسیاری از مسائل را از او سلب کرده
است.
همچنین این موضوع «مفاهمه» را نیز مشکل کرده است، به دلیل اینکه با عقل جزءنگر، نمیتوان ابزار مفاهمه تولید کرد.در این شرایط
است که تفکر سیستمی میتواند راه جدیدی پیش روی ما بگشاید.
تفکر سیستمی، فرآیند شناخت مبتنی بر تحلیل (تجزیه) و ترکیب در جهت دستیابی به درک کامل و جامع یک موضوع در محیط
پیرامون خویش است. این نوع تفکر درصدد فهم کل (سیستم) و اجزای آن، روابط بین اجزاء و کل و روابط بین کل با محیط آن
(فراسیستم) است.
از آنجا که رفتار ما ریشه در نظام فکری ما دارد، کسی که دارای تفکر سیستمی است، با موضوعات نیز برخورد سیستمی میکند و در
رفتارهای خود به دنبال تشخیص عناصر تشکیلدهنده موضوع و پیوندهای موجود میان این عناصر میگردد. به این ترتیب فردی که
سیستمی فکر میکند
تنها در جستجوی، مجموعهای از ویژگیهای موضوع نمیگردد؛ بلکه تفکر سیستمی به او کمک میکند به مسائل به صورت جامع و
نظاممند نگاه کند.
سازمانهای ما برای تقویت جامعنگری در درون خود نیازمند تفکر سیستمی هستند، به دلیل اینکه تفکر سیستمی به مدیران کمک
میکند تا ساختار، الگوها و وقایع را در پیوند با یکدیگر مورد بررسی قرار دهند و تنها به مشاهده وقایع اکتفا نکنند. علیرغم اینکه
تفکر سیستمی دارای مزایای متعددی است، اما در بسیاری موارد، افراد نسبت به آن تمایلی ندارند.
این مساله چند دلیل دارد: نخست اینکه انسانها به صورت طبیعی تمایلی به ساختارشکنی ندارند و بیشتر ترجیح میدهند که در
ساختارهای ذهنی گذشتهشان باقی بمانند. دوم اینکه جوهره اصلی تفکر سیستمی توجه به روابط و تعاملات است. در تفکر
سیستمی استفاده از فکر و ذهن بیش از به کارگیری چشم به عنوان ابزار دیدن، ضرورت دارد. بدین معنا که از طریق چشم و دیدن، تنها
یک شیء یا ماده ملاحظه میشود، در حالیکه با ذهن و نگاه کردن، قدرت مشاهده و درک روابط امکانپذیر میشود، بنابراین کسانی
که روش تفکر سیستمی را انتخاب میکنند، ملزم به مشاهده مبتنی بر درک هستند و بدیهی است که این کار مستلزم تلاش و کوشش
بیشتری است.
باتوجه به گذشت شش دهه از حیات تفکر سیستمی به عنوان رویکردی نظری–کاربردی جای آن دارد که زمینه بالندهسازی و اعتلای
این تفکر اثربخش در اداره جامعه و سازمان موردعنایت بیشتر مدیران و تصمیم سازان قرار گیرد.
۲.تعریف سیستم
تعاریف زیاد و متنوعی برای سیستم ارائه شده است که در زیر به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
۱) سیستم، مجموعهای از اجزا است که در یک رابطه منظم با یکدیگر فعالیت میکنند.
۲) سیستم، مجموعهای از اجزای مرتبط است که در راستای دستیابی به ماموریت خاصی، نوع و نحوه ارتباط بین آنها بوجود آمده
باشد.
۳) سیستم، مجموعهای است از متغیرها که بوسیله یک ناظر انتخاب شدهاند .این متغیرها ممکن است اجزای یک ماشین پیچیده، یک
ارگانیسم و یا یک موسسه اجتماعی باشند.
۴) سیستم، بخشی از جهان واقعی است که ما انتخاب و آنرا در ذهن خود به منظور در نظر گرفتن و بحث و بررسی تغییرات مختلفی
که تحت شرایط متفاوت ممکن است در آن رخ دهد، از بقیه جهان جدا می کنیم.
۵)سیستم، مجموعه ای از دو یا چند عنصر است که سه شرط زیر را داشته باشد:
هر عنصر سیستم بر رفتار و یا ویژگیهای کل سیستم، موثر است.
به عنوان مثال رفتار هر عضو از بدن انسان مانند قلب یا مغز می تواند عملکرد بدن انسان را به عنوان یک کل تحت تاثیر قرار دهد.
بین عنصر سیستم از نظر رفتاری و نوع تاثیر بر کل سیستم، وابستگی متقابل وجود دارد.
یعنی نحوه رفتار هر عنصر و نیز نحوه تاثیر هر عنصر بر کل سیستم، بستگی به چگونگی رفتار حداقل یک عنصر دیگر از سیستم دارد. به
عنوان مثال در بدن انسان، نحوه رفتار چشم بستگی به نحوه رفتار مغز دارد. هر زیر مجموعهای از عناصر تشکیل شود، بر رفتار کل
سیستم موثر است و این تاثیر بستگی به حداقل یک زیر مجموعه دیگر از سیستم دارد. به عبارت دیگر اجزای یک سیستم چنان به هم
مرتبطند که هیچ زیر گروه مستقلی از آنها نمیتوان تشکیل داد.
با استفاده از تعاریف فوق نتیجه میگیریم که هر سیستم، یک کل است و نمیتوان آنرا به اجزای مستقل تقسیم نمود. زیرا ویژگیهای
سیستم، در هیچ یک از اجزا بطور مستقل وجود ندارد. و اگر اجزا سیستم را از هم جدا کنیم، خاصیت خود را از دست میدهند. به
عنوان مثال چشم به عنوان جزئی از بدن انسان، اگر از بدن جدا باشد، نخواهد دید
وقتی سیستم به اجزا مستقلی تقسیم شود، تعامل بین اجزا از بین میرود و سیستم خاصیت و تواناییهای خود را از دست میدهد. اگر
اجزا یک موجودیت با یکدیگر تعامل نداشته باشند، تشکیل یک مجموعه میدهند نه یک سیستم. به عبارت دیگر، مشخصه مهم یک
سیستم، تعامل و ارتباط است و ویژگیهای اصلی سیستم از تعامل اجزا بدست می آید نه از رفتار مستقل اجزا. به عنوان مثال اگر
قطعات یک خودرو را به صورت منفک کنار هم قرار دهیم، تشکیل خودرو نخواهند داد.
۳.تعریف بازخور
بازخور یکی از مکانیسمهایی است که در اغلب سیستمها موجود است. ترموستاتها سادهترین دستگاههای مکانیکی هستند که با
مکانیسم بازخور عمل میکنند. ترموستاتها با افزایش یا کاهش دما، اقدام به قطع یا وصل دستگاه میکنند. نظام بازخور در سیستمهای
طبیعی نیز وجود دارد. موجودات زنده با دریافت نشانههای هشدار، رفتار خود را تغییر میدهند. به عبارت دیگر رابطه یک ارگانیسم
زنده و محیط اطراف آن ارتباطی دو جانبه و مبتنی بر اصل بازخور است.
مکانیسم بازخور معمولا با مکانیسم کنترل همراه است. رانندهای که هدایت یک اتومبیل را بر عهده دارد، اطلاعاتی را از طریق حواس
خویش از مسیر دریافت و با آن اطلاعات اتومبیل را کنترل میکند. بازخورهایی که راننده پیوسته از محیط میگیرد، او را در تصمیم
هایش قبل از پیچاندن فرمان، کم و زیاد کردن سرعت، ترمز بموقع و … یاری میدهد.
به عبارت دیگر بازخور، فرایندی است که طی آن یک سیگنال، از زنجیرهای از روابط علت و معلولی عبور کرده تا اینکه مجددا بر
خودش تاثیر بگذارد.
با توجه به نوع تاثیر مجدد، دو نوع بازخور وجود دارد:
۱)بازخور مثبت:
افزایش (کاهش) یک متغیر، نهایتا موجب افزایش (کاهش) بیشتر آن متغیر میشود.
۲)بازخور منفی:
افزایش (کاهش) در یک متغیر، نهایتا موجب کاهش (افزایش) آن متغیر میگردد.
۴.محیط سیستم
محیط سیستم را عواملی تشکیل میدهد که در خارج از سیستم قرار میگیرند. شناسایی محیط و عوامل محیطی معمولا به سادگی
انجام نمیگیرد. زیرا مرز سیستم با محیط، مرزهای ظاهری آن نیست. به عبارت دیگر، محیط، عوامل و اشیایی را شامل میشود که در
رابطه با خود سیستم موثر و غیر قابل تغییرند.
تعریف محیط بستگی به ناظر و منظور دارد. به عنوان مثال، یک خانه، برای یک معمار با تمام اجزا، یک سیستم است. ولی برای
مهندس مکانیک، سیستم حرارتی، یک سیستم و خانه محیط آن است.
۵.اصول تفکر سیستمی
تفکر سیستمی، بسیار کاربردی بوده و نگرش انسان را نسبت به موضوعات تغییر میدهد. این تغییر نگرش و زاویه دید باعث میشود
که نتایج متفاوتتری را به دست آوریم.
تفکر سیستمی یعنی دیدن موضوعات در قالب یک سیستم. به طور خلاصه سیستم به مجموعه ای از جزءهایی گفته میشود
که با تعامل یکدیگر یک کل را بوجود میآورند و کل بدون هر جزء ناقص است. هر سیستم شامل ورودی، خروجی، پردازش و بازخورد
میباشد.
۵-۱.تفکر ترکیبی
طبق تفکر سیستمی، ویژگیهای مهم یک سیستم از تعامل بین اجزاء آن بوجود میآید نه از فعالیت جداگانه آنها. بنابراین وقتی سیستم
را تجزیه میکنیم، ویژگیهای مهم خود را از دست میدهد. بنابراین سیستم، یک کل است که با تحلیل قابل درک نیست. در عصر
ماشین، وقتی چیزی بخوبی کار نمیکرد، رفتار اجزاء آن بررسی میشد تا راه ایجاد بهبودی پیدا شود.
با توجه به نکته فوق، روشی غیر از تحلیل برای درک رفتار و ویژگیهای سیستم ضروری است. ترکیب نقص فوق را جبران نموده و برای
تفکر سیستمی، یک موضوع کلیدی است. در واقع، تحلیل و ترکیب، مکمل هم هستند.
۵-۲.گام تفکر ترکیبی
وقتی میخواهید موضوعی را بررسی کنید، ابتدا سیستم کلی که دربرگیرنده موضوع فوق است، را مشخص نمایید. به عبارت دیگر، یک
کلیت را شناسایی کنید که موضوع فوق، بخشی از آن است. به عنوان مثال، هنگام تفکر در مورد یک “دانشگاه” (به عنوان موضوع)،
سیستم در برگیرنده آن، ممکن است “نظام آموزش عالی” یا “نظام آموزشی” در نظر گرفته شود .
رفتار و ویژگیهای سیستم کلی را بررسی نمایید .
رفتار یا ویژگیهای موضوع مورد مطالعه را با توجه به نقشها یا کارکردها آن در سیستم کلی توضیح دهید.
در تفکر سیستمی، توصیه میشود که ترکیب قبل از تحلیل انجام گیرد. در تفکر تحلیلی، چیزی که میخواهیم بررسی کنیم، بعنوان یک
کل تجزیه میشود. ولی در ترکیب، چیزی که میخواهیم بررسی کنیم، بعنوان یک جزء از کلی که آنرا دربرگرفته، بررسی میگردد.
اولی، حوزه
مورد توجه محقق را تقلیل و دومی آنرا گسترش میدهد.
به عنوان مثال، تفکر تحلیلی برای تشریح دانشگاه شروع به تجزیه آن و رسیدن به عناصرش میکند. مثلاً از دانشگاه به دانشکده، به
دپارتمان، به دانشجو، هیئت علمی و موضوعات درسی و … میرسد. سپس عناصر را تعریف و آنها را جهت رسیدن به تعریف دپارتمان،
دانشکده و دانشگاه ترکیب میکند.
برای مواجه با واقعیتها، هم ترکیب و هم تحلیل لازم است. تحلیل روی ساختار موضوع متمرکز میشود. تعیین میکند سیستمها
چگونه کار میکنند. ترکیب برکارکرد متمرکز میشود. بنابراین تحلیل، دانش ایجاد می کند و ترکیب، درک را افزایش می دهد (درک از
کل به جزء جریان دارد و دانش از جزء به کل). تحلیل به درون چیزها می نگرد ولی ترکیب از بیرون به آنها نگاه میکند.
در تفکر سیستمی اعتقاد بر این است که با بسط سیستم مورد بررسی، درک ما از آن افزایش مییابد. در عصر ماشین، به تعامل بین
اجزاء درون سیستم توجه میشد. ولی تفکر سیستمی، علاوه برآن، به تعامل سیستم با محیط نیز توجه دارد و نیز به تعامل کارکردی
بین اجزاء سیستم توجه می نماید.
چرچمن مفهوم فوق را اینگونه توضیح میدهد. در نگرش تحلیلی، معمولاً سیستم را با توجه به اجزاء تشکیل دهنده آن شناسایی نموده
و تعریف میکنند .
بعنوان مثال اگر از یک فرد عادی بپرسید اتومبیل چیست؟ جواب میشنوید ” اتومبیل وسیله ای است که چهار چرخ دارد و
به کمک یک موتور حرکت میکند ” اگر از او بپرسید اتومبیل سه چرخه هم وجود دارد؟ اساس تعریف او به هم میریزد.
تفکر مکانیکی به مواد تشکیل دهنده سیستم توجه دارد. ولی در روش سیستمها، توجه بیشتر به این نکته است که سیستم چه میکند
تا اینکه از چه ساخته شده است. یعنی ابتدا مأموریت و چگونگی ارتباط و کنترل سیستم و ضوابط رفتاری آنرا شناسایی میکند. طبق
دیدگاه فوق، تعریف اتومبیل چنین خواهد بود: اتومبیل وسیله نقلیه ایست برای انتقال تعداد معینی مسافر از یک نقطه به نقطهای
دیگر با توجه به زمان و هزینه تعیین شده. ابتدا یک کل که اتومبیل جزئی از آن است مد نظر قرار می گیرد.
۶.اصل تضاد
این یک اصل سیستمی است که اگر هر جزء سیستم را بطور جداگانه به گونهای بسازیم که به کاراترین حد ممکن عمل کند، سیستم
بعنوان یک کل، به مؤثرترین حد ممکن عمل نخواهد کرد. به عبارت دیگر، اجزاء سیستم را باید بگونهای طراحی کرد که با یکدیگر جور
شوند و هماهنگ با هم بطور موثر و کارا عمل کنند.
مثال اول :
اگر از بین خودروهای سواری موجود ( انواع مدلها و مارک ها) برای هر یک از اجزاء مورد نیاز ماشین، بهترین آن جزء در بین کل ماشینها
را انتخاب و سپس این بهترینها را مونتاژ کنیم، آیا ماشینی که بدست میآید، بهترین ماشین ممکن است؟ البته خیر ! حتی به یک اتومبیل که
بتواند حرکت کند، هم نمیرسیم. زیرا اجزاء انتخابی با هم جور نمیشوند و حتی اگر فیت شوند، با هم خوب کار نمیکنند. عملکرد یک سیستم
بیشتر بستگی به چگونگی تعامل بین اجزاء آن دارد تا به چگونگی عملکرد مستقل آنها ( از یکدیگر).
مدیران اکثراً طبق تفکر تحلیلی و مکانیستی عمل میکنند. یک مسئله را به چند بخش قابلحل و قابل مدیریت تجزیه نموده، سپس برای هریک
بهترین حل را پیدا نموده و نتایج را با هم مونتاژ میکنند. اما میدانیم که مجموع بهترین جواب برای اجزاء، بهترین جواب برای سیستم نخواهد بود.
به عنوان مثال، معمولاً فرض میشود بهترین عملکرد سیستم قابل تقلیل به بهترین عملکرد اجزاء آن بصورت منفرد و جداگانه است. بنابراین
معیارهای اندازه گیری عملکرد اجزاء بگونهای تعیین میشود که باعث تضاد اجزاء سیستم میگردد.
تقسیمبندی هر سیستم به اجزاء کوچکتر که بدون توجه به اصل تداخل و وابستگی متقابل آنها صورت میگیرد، یک تضاد فطری بین اجزاء آن
سیستم بوجود میآورد، بهترین جواب برای هر یک از این اجزاء، لزوماً با بهترین جواب برای جزء دیگر هماهنگی و برابری نمیکند و در نتیجه
تضادی با بهترین جواب برای کل سیستم پیدا میکند.
در اثر تقسیم تشکیلات سازمانی به چند فعالیت اصلی، یک فعالیت جدید بوجود میآید که وظیفه آن حل تضادهای بین این فعالیتها و محافظت
منافع کل سیستم در مقابل منافع سیستمهای فرعی است. این وظیفه همان مسئولیت مدیریت عمومی است.
روش متداول و کلاسیک در تقسیم بندی تشکیلات سازمانی، معمولاً چهار فعالیت اصلی بوجود میآورد: تولید، فروش (بازاریابی)، مالی،
پرسنل. که هر کدام از این فعالیتها خود یک سیستم فرعی است و هر کدام با ضوابط اجرایی ( توقعات و محدودیتها ) متفاوتی کنترل میشود که
لزومآً با هم هماهنگی ندارد.
به عنوان مثال فعالیت کنترل موجودی محصول نهایی در یک سازمان را در نظر میگیریم. واحد تولید علاقمند به تولید بزرگ ( برای
کاهش زمان Setup و قیمت تمام شده ) است. واحد فروش تمایل به کوچک بودن تولید دارد (بدلیل افزایش تنوع محصول و پاسخگویی به نیاز
مشتری ). امور مالی میخواهد سرمایه مورد نیاز برای اداره سیستم حداقل شود و لذا علاقهمند به کاهش موجودی انبار است.
تئوری کلاسیک تشکیلات، این تضادها را به منظور کنترل مفید میداند و تصور می نماید که میتوان از آنها برای سالم کردن تشکیلات استفاده
کرد. ولی متأسفانه هرگز این تضادها به عنوان عامل کنترل مؤثر نبوده و فقط به صورت عامل ترمز کننده بکار رفته است. در عمل معمولاً یکی از
مدیران از دیگران قویتر است یا به عللی به مدیرعامل نزدیک و این فرد راه حل سیستم فرعی خود را به بقیه تحمیل میکند. در این صورت،
سودی که از این طریق بدست میآید، بیش از اندازه با ضرری که قسمتهای دیگر باید تحمل کنند، از بین میرود.
در اکثر مواقع مدیر عامل از بین یکی از سه مدیر تولید، فروش و مالی انتخاب میگردد و فاقد تجربه و اطلاعات لازم درباره کل سیستم است و
مدیریت عمومی را از نظر گاه رشته خاص خود مینگرد و ناخودآگاه به صورت مدیر یک سیستم فرعی عمل میکند .
۷.موانع تفکر سیستمی
موانع تفکر سیستمی متعددند. با این که فوائد تفکر سیستمی بر کسی پوشیده نیست، اما در عمل، بهکار بستن تفکر سیستمی با موانعی
روبروست. ریشه این موانع و عوامل را باید در نگرش و رفتار انسانها جستجو کرد.
۷-۱.جزءنگری
جزءنگری در مقابل کلنگری قرار میگیرد. تفکر سیستمی مبتنی بر کلنگری است. جزءنگری محصول فرو رفتن در علوم تجربی است،بنابراین
جزءنگری بهخودی خود امر ناپسندی نیست و چه بسا در حوزههایی از علوم ضروری نیز باشد. نکته در این است که تکیه صرف بر جزءنگری،امکان
فهم الگوهای حاکم بر پدیده و سیستم را از بین میبرد.
در سازمانها نیز وضعیت چنین است. پرداختن به اجزاء و واحدها باعث میشود تا افراد و گروهها به صورت جزیرهای فکر و عمل کنند و این کار
گرچه ممکن است بهبود عملکرد برخی واحدها را نشان دهد اما به عملکرد کلی سازمان لطمه میزند. به همین سبب بزرگانی همچون
«مایکل همر»، بر این باورند که ساختار وظیفهگرا برای سازمانهای عصر حاضر پاسخگو نیست و فرآیندی عمل کردن، ضرورتی
اجتناب ناپذیر است.
جزءنگری باید با کلنگری همراه باشد. دیدن درختان از پایین باید با دیدن جنگل از بالا همراه باشد. هنر تفکر سیستمی، دیدن توام جنگل و
درختان است یعنی دریافت اطلاعات کلی و جامع در عین این که جزئیات نیز مورد عنایت قرار دارند. تنها در صورت همزمان دیدن
جزئیات و کلیات مسئله است که میتوان پاسخی قوی به تغییرات و چالشهای پیچیده داد.
بسیاری از مردم تصور میکنند تفکر سیستمی صرفا دیدن از بالاست، درست مثل بالگرد که میتواند «تصویر بزرگ» را ببیند و جنگل را از درختان
تشخیص دهد. اما به تعبیر «مایکل پورتر»، یک جنگل از بالا تنها شبیه به یک سفره سبز رنگ دیده میشود. کسی میتواند جنگل را بفهمد که در
آن قدم زده باشد. دیدن از بالا باید توسط دیدن از پایین پشتیبانی شود.
از مضرات تفکر جزءنگر آن است که وقتی به یک مسئله نگاه میکنیم ذهن بهسوئی میرود که بهترین راهحلرا در همان محل جستجو کند، در
حالیکه به تعبیر راسل ایکاف: مسئلهها را باید بدون در نظر گرفتن مکان بروز آنها از جنبههای گوناگون مورد بررسی قرار داد. به عنوان نمونه،
بهترین راه حل یک مسئله تولیدی در سازمان ممکن است از طریق یک تغییر در بازاریابی، یا به عکس، باشد.
۷-۲.تمرکز بر وقایع
ما زندگی را به صورت مجموعهای از رخدادها و وقایع میدانیم و برای هر اتفاق نیز یک دلیل روشن ارائه میکنیم. تمرکز بر روی وقایع، ما را از
یافتن الگوی تغییرات درازمدت که در پشت رخدادها نهفته است محروم میسازد. عادت تمرکز بر وقایع و بویژه وقایع ناگهانی باعث میشود که
انسان از درک تغییرات تدریجی عاجز بماند، در حالی که روند حرکت نظام هستی در ساحتهای مختلف، تدریج و تکامل است.
داستان قورباغهای که در درک افزایش تدریجی آب ناتوان است و همان مسئله باعث از بین رفتن او میشود معروف است. توجه و عکسالعمل
قورباغه تنها به وقایع ناگهانی معطوف میشود. این درست نظیر واقعیتی است که در جامعه انسانی وجود دارد و رسانهها نیز بر آن دامن
میزنند. گاه مرگ ناگهانی یک نفر چنان مورد توجه قرار میگیرد که زمینههای بروز و ظهور آن از دیدهها نهان میماند. در مقابل، مرگ تدریجی
هزاران انسان به دلیل مشکلات اقتصادی و بهداشتی و اجتماعی حساسیتی برنمیانگیزد.
تمرکز بر وقایع، از موانع توجه به تفکر سیستمی و توسعه آن است. این مسئله منجر به توضیح واقعه میشود اما انسان را از دریافتن
الگوی تغییرات درازمدت که در پشت اتفاق مزبور وجود دارد بازمیدارد، در حالی که تحول، چه مثبت و چه منفی، یکشبه اتفاق نمیافتد. تمرکز
بر رخدادهای منفرد و بهظاهر ناگهانی، سطحینگری و ظاهربینی را در افراد و سازمانها و جامعه دامن میزند.
به تعبیر دکتر دیوید هاوکینز، گزینش دلخواه به چیزی منجر میشود که متکی بر موقعیت است. به عبارت دیگر، این نوع نگاه به صورت مصنوعی،
وحدت حقیقی را به قسمتهای بهظاهر مجزا تجزیه میکند. این قسمتها تنها در ظاهر دیده میشوند و واقعا از یکدیگر جدایی ندارند.
بنابراین در حالت خاصی قرار میگیریم که از «اینجا» و «آنجا» یا از «اکنون» در مقابل «بعد» سخن میگوئیم، یا اجزائی را از جریان زندگی به
اختیار گزینش میکنیم که از آنها به عنوان «رخداد» یا «اتفاق» یاد میکنیم. یک نتیجه جدی این فرآیند ذهنی، ایجاد درک اشتباه از روابط علت و
معلولی است. این سوء تفاهم، مشکلات و فجایع بیپایان انسانی را به بار میآورد.
۷-۳.فرافکنی
یکی از موانع تفکر سیستمی نوعی منفینگری و سرزنش کردن شرایط محیطی است. تفکر سیستمی به ما میآموزد که چیزی
در بیرون از سیستم که مسبب بروز مشکلات باشد وجود ندارد. باید دانست که تمامی اسباب و علل مسائل در درون سیستم نهفته
است و جزئی از آن بهشمار میرود.
چه در سازمان و چه در اجتماع، اگر هر کس خود را فقط در شغل یا موقعیت خود معنا کند آنگاه قادر به درک اثر اعمال خود برروی موقعیت دیگران
نخواهد بود.
۷-۴.دام تفکر دوگانه
سیاه یا سفید دیدن پدیدهها مانع تفکر سیستمی است. نگرش «صفر و یک » و تفکر «یا این یا آن» به ایستائی تفکر میانجامد. این نوع
تحلیل، نوعی سادهاندیشی است و با پیچیدگیهای جهان کنونی منطبق نیست. کسانی که چنین عمل میکنند، بدون اینکه بخواهند، خلاقیت
را نابود میکنند. غالبا فکر میکنند کار مطلوبی انجام میدهند اما به دام تفکر دوگانهای که برای خود ساختهاند آگاه نیستند.
برخورد سادهانگارانه با دوگانگی، خلاقیت و نوآوری را از بین میبرد. ایستا شدن تفکر موجب پدیدآمدن چارچوبهای خودساخته میشود. این
قالبهای دوگانه باید شکسته شود. باید تفکری فراتر از دوگانگی داشت و «هم این و هم آن »را در نظر گرفت.
یک رخداد میتواند در یک زمان تاثیری مشخص در یک جنبه داشته باشد و در زمان دیگری تاثیری متفاوت بگذارد. هر رخداد، بسته به زاویه دید
مشاهدهگر، ممکن است معنا یا معانی متعدد داشته باشد. ممکن است حالتی وجود داشته باشد که متفاوت با همه حالات شناخته شده قبلی باش.
۷-۵.تفکر قالبی
گفته شده است که کودکان پیشرفت قابل ملاحظهای در درک تفکر سیستمی دارند. بزرگسالان از طریق سیستمهای رسمی آموزش، با تفکر
خطی و قالبی خوگرفتهاند و رهایی از این روش تفکر برای آنان دشوار است.
پیشفرضها و تصورات قبلی، ذهن ما را تحت کنترل دارند. تشخیص این قیود خودنهاده هم مشکل است. به همین دلیل است که معمولا زمانی
که یک راه حل معما به ما نشان داده میشود تعجب میکنیم.
معمای وصل کردن ۹ نقطه با چهارخط بدون اینکه قلم خود را از روی کاغذ برداریم نمونهای از این نوع معماهاست که نشان
میدهد تفکر ما در چارچوب جعبهای از پیش تعیین شده، محصور شده و به آسانی نمیتوانیم خارج از آن جعبه فکر کنیم. به
عبارت دیگر، ما در حل مسائل مرز سیستم مورد نظر را بهدرستی تعیین نمیکنیم.
۷-۶.توجه به علائم به جای علل
ریشه بسیاری از ناتوانائیهای ما در شرایط پیچیده، گم کردن حلقه علیت و دیدن فقط قسمتی از آن است. سیستمهای پیچیده انسانی دو
مشخصه بسیار مهم دارند: علائم و علل. منظور از علائم، نشانهها و شاخصهایی است که نشاندهنده مسئله و مشکلی در سیستم است.
علل و اسباب، آن زیرساختی در سیستم است که بیشترین سهم و مسئولیت را در پذیرش نشانهها و علائم، یا به عبارت دیگر مشکل سیستم،
برعهده دارد و اگر شناخته شود میتوان از طریق آن تغییرات، بنیادی و پیشرفت واقعی در سیستم بوجود آورد.
بسیاری از ما تصور میکنیم که علت بوجود آمدن یک مسئله الزاما با نشانههای آن در کنار یکدیگرند و با مشاهده این عوامل میتوانیم علل را
بیابیم. نگرش سیستمی به ما میگوید برای فهمیدن مشکلات اساسی لازم است به مسائلی فراتر از اشتباهات فردی و یا اقبال نامساعد
بپردازیم. باید از وقایع و شخصیتها بالاتر رفت. باید به عمق ساختاری پی برد که اعمال افراد و شرایط را به گونهای شکل میدهد که رویدادی
اتفاق میافتد