مقدمه ای بر علم فلسفه اخلاق
مقدمه ای بر علم فلسفه
نوشته دکتر مازیار میر محقق و پژوهشگر
#مازیارمیر
بازدید ها: 80139748
توجه توجه این مقاله بهیچ وجه نظر نویسنده نبوده و نیست و صرفا جمع آوری تفکرات متقدمین و متاخرین است و بزودی در
قسمت دوم برداشت های شخصی نویسنده ارائه می شود. نتیجه گیری از مطالب ارائه شده را به خودتان وا می نهم.
برای شروع این مطلب ابتدا باید با معنی و مفهوم فلسفه آشنا شویم . فلسفه دانشی است که به تامل، تفکر و پرسش دربارهٔ مسائل بنیادین و اساسیای که
در جهان و زندگی با آنها روبرو هستیم مثلاً هستی، واقعیت، آگاهی، ارزش، خِرَد، ذهن و زبان میپردازد. به علاوه، فلسفه نه فقط به عنوان یک تأمل نظری، بلکه
همچون «شیوه یا هنرِ زیستن» و تلاشی برای «خوب زیستن» بوده است .
فلسفه، به هر معنی که باشد، در قرن حاضر به دو بخش اساسی تقسیم شده است: ۱٫ فلسفه مطلق، که به واقع فلسفه مطلق است؛ ۲٫ فلسفه مضاف که حاصل
اضافه شدن فلسفه به یک رشته علمی است. فلسفه مضاف اقسام متعددی دارد؛ مانند فلسفه تاریخ، فلسفه هنر، فلسفه ادبیات، فلسفه علم، فلسفه حقوق،
فلسفه دین، فلسفه اخلاق و امثال آن.
خوب حال که با معنی فلسفه آشنا شدیم بهتر است با علم اخلاق هم آشنا شویم. علم اخلاق شاخهای از علوم انسانی است که موضوع
آن شناخت مصادیق ارزشها و بیانگر راههای کسب فضائل و ترک رذائل اخلاقی است.در فلسفه اخلاق، دربارهٔ خوب یا بد بودن یک
امر دیدگاههای مختلفی وجود دارد.
مثلاً در تنها در صورتی یک امر خوب است که نتیجه(ها) یی دلخواه به همراه داشته باشد(نتیجه گرایی/پیامدگرایی/غایت گروی) اما
دیدگاهی دیگر، بدون رد نتیجههای دلخواه، خوب بودن یک امر را ذاتی میداند (وظیفه گرایی). مسئله اخلاق با توجه به جایگاه علمی
آن در معارف دینی، همواره مورد توجه علمای دین بودهاست. همچنین هر مکتبی داعیه دار مباحث اخلاقی هست و در این باره سخنی
به میان میآورد چرا که اخلاق ریشه در فطرت انسان دارد و همه آن را دوست دارند.
فلسفه اخلاق، شاخهای از فلسفه است که به پژوهشهایی عقلانی و فلسفی پیرامون مبانی و بنیانهای مقولات اخلاقی میپردازد.از آن رو
که آدمی هیچگاه از اخلاق تهی و با اخلاقیات بیگانه نبوده، شاید بتوان تفکر عقلانی پیرامون اخلاق را به کهنسالی انسان دانست.دست
کم، میتوان پیشینه تاریخی چنین تحقیقاتی را در مغرب زمین تا زمان سقراط حکیم باز جست.پس از او نیز، فیلسوفان بعدی، گرچه به
صورت پراکنده، چننی تحقیقاتی را ارج نهاده و در حد توان بدان پرداختهاند.با این حال، فلسفه اخلاق به عنوان دانشی مستقل به
وسیله جرج ادوارد مورو انتشار اثر معروف او، «مبانی اخلاق»، در اوایل قرن حاضر سر و سامان یافت و از آن پس، خصوصا با
ظهور مکاتب نوین فلسفی، همچون فلسفه تحلیل زبانی، گرایشها و نحلههای گوناگونی در عرصه فلسفه اخلاق ظاهر گشته و تألیفات
متعددی در این زمینه انتشار یافته است…
با نگاهی مختصر به آثار مزبور به راحتی میتوان دریافت که بخش قابل توجهی از مباحثی که امروزه در میان فیلسوفان غربی به عنوان
مسائل فلسفه اخلاق مورد بحث واقع می شود، در آراء متکلمان، حکیمان، اصولیون و علمای اخلاق اسلامی طرح شده و چه بسا با
عمق و ژرفای بیشتری مورد تحقیق و تدقیق قرار گرفته است.
با این حال از اظهار تأسف نسبت به این واقعیت نمیتوان سر باز زد که هنوز این شاخه گرانمایه از معرفت فلسفی، به صورت مستقل در
حوزه اندیشه اسلامی، قدر و منزلت خویش را نیافته است.و شاید به همین دلیل است که نمیتوان حتی یک مکتوب جامع را سراغ
گرفت که به بحث از فلسفه اخلاق بر اساس مبانی علوم اسلامی و معارف الهی پرداخته باشد.امید آنکه با همت ارباب فضل و اصحاب
حکمت، این نقیصه به نحو شایسته ای برطرف شود.
البته در این که موضوع یا موضوعات فلسفه اخلاق چیست و مرزبندی دقیق بین آن و حوزههای مشابهی چون اخلاق هنجاری چگونه
است، اختلاف نظر وجود دارد.شاید در عامترین برداشت، بتوان موضوع فلسفه اخلاق را تمامی مبادی و پیشفرضهای علم اخلاق
دانست.در این صورت مباحث فلسفه اخلاق طیف گستردهای را تشکیل خواهند داد که تحلیل مفاهیم اخلاقی تنها بخشی از آن
است…
«فلسفه اخلاق» Ethics
ممکن است از میان تحقیقات بسیار متوعی که برای آن گاه و بیگاه اصطلاح«فلسفه اخلاق»بکار رفته است، سه دسته سؤال به عنوان
مهمترین پرسشها، برا بازشناسی از یکدیگر، برگزیده شود:
۱)پرسشهای اخلاقی، برای مثال، «آیا من باید آن [کار]را انجام دهم؟«آیا تعدد زوجات نادرست است؟»، آیا زید مرد خوبی است؟»در
این حوزه، دو واژه moralو ethical تا حد زیادی معنایی یکسان دارند.
۲) پرسشهایی درباره آراء اخلاقی مردم در واقع امر، مانند:
محمد[ص] در مورد درستی یا نادرستی تعدد زوجات، در واقع امر چه رأیی داشت یا چه میگفت ؟
یا طبقه متوسط انگلیسی چه میاندیشد یا من، خود چه اندیشهای دارم؟
۳) پرشهایی پیرامون معانی واژههای اخلاقی (همچون«باید» ، ought «درست» ، right «خوب» good «وظیفه» duty یا درباره سرشت
مفاهیم یا «اشیایی»که این واژه ها بدان اشاره می کنند، مانند:
«وقتی محمد[ص]اعلام کرد که تعدد زوجات خطا نیست، چه رأیی داشت[و چه معنایی اراده میکرد]؟
در حالی که این سه نوع پرسش از یکدیگر کاملا جدایند، بکار بردن واژه«فلسفه اخلاق»برای در برگرفتن تلاشهایی جهت پاسخ دادن به
هر سه، مغالطی است و نویسندگان جدیدی که دقیقترند، از آن پرهیز میکنند.تاکنون هیچ اصطلاح شناسی ter- minology که به
صورت عمومی پذیرفته شده باشد، به منظور ارائه تمایزهای ضروری[بین انواع سؤالهای مذکور]به منصه ظهور نرسیده است، اما ما در
این نوشتار، بین ۱)اخلاقیات[ علم اخلاق، اخقلاق] motals 2)اخلاق توصیفی descriptive
ethics و ۳)فلسفه اخلاق در تناظر با سه نوع سؤالی که پیش از این فهرست آن ذکر شد، تمایز خواهیم گذاشت.
قضیه محدود کردن واژه \”ethics\” (که بدون قید بکار رفته باشد)به سؤال نوع سوم آن است که همواره اعتقاد بر آن بوده که فلسفه
اخلاق بخشی از فلسفه است و سؤالهای گروه سوم، که پرسشهایی تحلیلی یا منطقی یا آنچنانکه نویسندگان قدیمیتر گفته اند، پرسش
هایی ماوراء طبیعیاند، بسیار شبیه تر از دو تعدد مثالها اشاره به این نکته دارد که موضوع مورد توصیف میتواند آراء اخلاقی یک
شخصیت تاریخی، یک جامعه یا طبقه اجتماعی و حتی خود شخص توصیف کننده باشد با این حال شاید تثمیل به رأی پیامبر
اسلام (ص) پیرامون تعدد زوجات خالی از شیطنت نباشد:م. گروه اول به سایر پژوهشهای فلسفی می باشند.
بنابراین فلسفه اخلاق(به معنای دقیق)تقریبا به همان نسبتی که فلسفه علم با علوم دارد، در قبال اخلاق قرار میگیرد.با این حال
دانشجوی فلسفه اخلاق باید به اصطلاح شناسیهای متفاوتی عادت کند، او به آسانی خواهد یافت که ethics در معنایی بکار رفته که ما
آن را هم اینک«اخلاقیات»نامیدیم («اخلاق هنجاری» normative ethics اصطلاح دیگری است که در این معنا بکار می رود)و برای
آنچه که ما اندکی پیش آن را«فلسفه اخلاق»[ ethics ] خواندیم، اصطلاحات محافظه کارانه تر«منطق اخلاق»، the logic ofethics «فرا
اخلاق» meta ethics ، «اخلاق نظری»، theoretical ethics «اخلاق فلسفی» Philosophical ethics و مانند آن را خواهد یافت.
آثاری که«فلسفه اخلاق»نامیده میشوند، معمولا شامل پرسشها و پاسخهایی از هر سه نوع بوده و دانشجوی فلسفه اخلاق باید آ اده
خواندن سخنان مبهمی باشد که روشن نیست نویسنده به چه نوع سؤالی پاسخ میدهد.
مثلا آمیختن یک حکم اخلاقی با یک گزاره توصیفی اخلاقی descriptive ethical بسیار آسان است، خصوصا زمانی که شخص در مورد
دیدگاه های اخلاقی خود سخن می گوید.با این حال ضروری است که حکم اخلاقی«انجام دادن آن[کار]نادرست است»و از گزاره
توصیفی اخلاقی«من، بعنوان یک واقعیت روانشناختی، می اندیشم که انجام دادن آن [کار]نادرست است»باز شناسیم، در این صورت،
اولین وظیفه ما تفکیک بین این سه سنخ سؤال است و برای این مقصود، شاید قوانین زیر چاره ساز باشند:
نویسندهای که یک گزاره اخلاقی ترتیب میدهد، بدینوسیله خود را به یک دیدگاه یا نقطه نظر اخلاقی متعهد میسازد.در غیر این
صورت(یعنی اگر او صرفا به روشی فارغ دلانه پیرامون دیدگاههای اخلاقی که مورد باور خود او یا سایر مردم است یا میتواند باشد، می
نویسد) ، گزاره او یک یک زاره توصیفی اخلاقی و یا گزارهای در باب فلسفه اخلاق خواهد بود و این را معمولا شکل گزاره نشان میدهد،
به این نحو که واژههای اخلاقی با واقع شدن در داخل یک عبارت موصولی that- clause یا علامت نقل قول، جدا می شوند.
تعیین یکی از این دو میتواند به روش زیر انجام گیرد:
اگر صدق گزاره بستگی به آن داشته باشد که چه آراء اخلاقی ای بالفعل مورد اعتقاد مردم است، گزارهای توصیفی اخلاقی است.اما اگر
صدق آن تنها به آنچه بوسیله واژههای معین قصد شده، یا آنچه که مردم در مقام اظهار آراء اخلاقی خاصی خواهند گفت، وابسته
باشد، گزارهای در باب فلسفه اخلاق خواهد بود.
بنابراین فلسفه اخلاق به معنای دقیق، مستقیما نه با اینکه آیا تعدد زوجات نادرست است(یک سؤال اخلاقی)و نه با اینکه آیا کسی در
واقع امر میاندیشد که تعدد زوجات نادرست است(یک سؤال تصویفی اخلاقی)مربوط میباشد، اگر چه ممکن است بر این دو سؤال،
آنچنان که ریاضیات بر فیزیک مؤثر است، تأثیر گذارد.فلسفه اخلاق با این سؤال که«اگر گفته شود تعدد زوجات نادرست است، دقیقا
چه چیز بیان شده است؟ سرو کار دارد.
۱-روابط فیمابین این تحقیقات
در سراسر تاریخچه این بحث، انگیزه اصلی عهده دار شدن هر سه نوع تحقیق این آرزو بوده است که نتایجی از نوع اول(یعنی نتایج
اخلاقی)بوسیله تحقیق فلسفی اثبات گردد.با این انگیزه است که اکثرا تحقیقاتی از نوع دوم و خصوصا نوع سوم به عهده گرفته شده
است.بدیهی است که بحث از معنای واژههای اخلاقی دقیقا با بحث از آنچه که براهین مشتمل بر آنها را قاطع یا غیر قاطع میگرداند،
مربوط است.یکی از بهترین راههای تحصیل دیدگاهی روشن از موضوع بحث، ملاحظه روابط دو طرفه بین
این سه نوع تحقیق و تأثیر احتمالی هر یک بر دیگری خواهد بود.
الف)اخلاق توصیفی و اخلاقیات
برخی نویسندگان مستقیما از مقدمات توصیفی اخلاقی به نتایج اخلاقی(هنجاری اخلاقی) رسیده اند.برای مثال، لذت گرای یونانی، یود
کسوس Eudoxus استدلال نمود که چون همگان میاندیشند که لذت خوب است، پس لذت باید خوب باشد.به روشی مشابه، برخی
نویسندگان جدید معتقد شدهاند که وظیفه فیلسوف اخلاق، یعنی بیشترین تلاشی که میتواند در راه اثبات نتایج اخلاقی به خرج دهد،
آن است که آراء مورد پذیرش خود یا جامعهاش را به دقت بررسی کند و آنها را به نوعی نظام ارجاع دهد.
این کار عبارت است از اخذ آراء دریافت شده به عنوان دادهها data و تلقی نمودن یک نظام اخلاقی به عنوان نظامی اثبات شده که
می توان سازگاری آن را با آن داده ها نشان داد.
اما این سنخ استدلال با ملاحظه این واقعیت که شاید شخصی (مثلا در جهان باستان)گفته باشد:«همگان میاندیشند که نگاهداری
بردگان جایز است، اما آیا ممکن نیست این[اندیشه]نادرست باشد؟ قانع کننده نخواهد بود.
توافق عمومی بر یک اصل اخلاقی، آن اصل را ثابت نمیکند و الاّ میتوان مصلح اخلاقی-یعنی نخستین مروج هر اصل اخلاقی جدید-
یعنی نخستین مروج هر اصل اخلاقی جدید-را در کمال سهولت از میدان بدر کرد.با این وصف از این واقعیت که برخی مجموعههای
محدود از مردم به یک رأی اخلاقی باور دارند کمتر نتیجه میشود که آن رأی، درست است.
ب)اخلاق توصیفی و فلسفه اخلاق ئ
به هر تقدیر عمومیترین راه رساندن الخلاق توصیفی به[مرحله]تأثیرگذاری بر مسائل اخلاقی راهی مستقیم نیست، بلکه این گونه تصور
شده که یک تحقیق در باب اخلاق توصیفی شاید به نتایجی پیرامون معانی اصطلاحات اخلاقی(یعنی نتایجی در باب فلسفه
اخلاق)منجر شود و این نتایج به نوبه خود ممکن است برای اثبات نتایج اخلاقی بکار رود.
کسانی که به این طریق استدلال کردهاند، به سبب شباهتی فریبنده بین مفاهیم اخلاقی و سایر محمولات و اوصاف، فریب خوردهاند.
مثلا شاید ممکن دانسته شود که به روش زیر، برای منکر آن ثابت کنیم که صندوقهای پستی در انگلستان سرخاند:ما در ابتدا باید از
طریق مشاهده احراز کنیم که همه گان می گویند هر گاه شیء یا اشیاء دارای کیفیت معین قابل ادارکی باشند، سرخاند و هر گاه این
کیفیت را نداشته باشند سرخ نیستند.ما از این مطلب، نتیجه می گیریم
که«سرخ»به معنای«دارا بودن این کیفیت» است.این نخستین گام خواهد بود.سپس باید از آن منکر بخواهیم که بنگرد صندوقهای
پستی در انگلستان این کیفیت یکسان را دارند و از آنجا که ما پیشتر ثابت نمودیم که«دارا بودن این کیفیت»دقیقا همان
معنای«سرخ»است، او بیش از این نمیتواند سرخ بودن صندوقها را انکار کند.
شاید تصور شود که میتوان همین برهان را در اخلاق نیز برای اثبات این که مثلا انواع معینی از عمل درستاند، بکار گرفت.اما متأسفانه
این قیاس analogy در هر دو مرحله یعنی در مرحله [گذار از]اخلاق توصیفی به فلسفه اخلاق و در مرحله [کذار از]فلسفه اخلاق به
اخلاقیات، فرو می ریزد. اینکه نتایجی درباره معنای واژه«درست»در نظرم مردم را نمی توان مثلا با استراج آنچه که آن را درست می
خوانند ثابت نمود، از موقعیت مصلح اخلاقیای که اندکی پیش ذکر شد، آشکار میشود.اگر او، زمانی که بردهداری از اموری است که
درستی آن به صورت عمومی پذیرفته شده، بگوید که بردهداری صحیح نیست، در صورتی که برهان پیشنهاد شده معنبر باشد، مانند
کسی خواهد بود.
که آنگاه که همگان پذیرفتهاند که صندوقهای پستی سراخاند، بگوید که آنها سرخ نیستند.ما باید آماده باشیم چنین فردی را متهم کنیم
که واژه«سرخ»را اشتباه بکار برده است، زیرا«سرخ»یعنی رنگی که صندوقهای پست دارند، درا ین صورت چگونه او میتواند سرخ بودن
آنها را نکار کند؟
اما مصلح اخلاقی قادر است درست بودن بردهداری را انکار کند، در حالی که کما کان واژه «درست»را در همان معنایی که معاصران او،
که برده داری را درست میدانند، استعمال میکنند، بکار میبرد. این مثال کاملا نشان می دهد
که تفاوت مهمی بین واژههای اخلاقی و واژههایی همچون «سرخ»وجود دارد، تفاوتی که استدلال ظاهرا موجهی از مقدمات توصیفی
اخلاقی به نتایجی در باب معنای واژه های اخلاقی را غیر معتبر میسازد.
ج)فلسفه اخلاق و اخلاقیات
اما مرحله دوم برهان پیشنهاد شده نیز به دلیل کاملا مشابهی نادرست است.ما حتی اگر بتوانیم معنای واژههای اخلاقی را احراز کنیم،
نمی توانیم از آن به نتایج اصیلی در مورد مسائل اخلاقی برسیم.این را میتوان با مثال زیر نشان داد:
دو نفر را فرض کنید که همه چیز را در مورد یک عمل خاص(شامل پیش آمدها و پی آمدهای آن) میدانند و با این حال، تا آنجا که می
توانند درباره این که آیا آن عمل نادرست بوده با یکدیگر مشاجره میکنند.از آنجا که آنها رد حال مشاجره هستند باید واژه«نادرست»را
به یک معنا بکار برند، چرا که در غیر این صورت، تنها یک خلط لفظی و نه یک نزاع حقیقی در کار خواهد بود.اما از آنرو که آنها میتوانند
نزاع خود را حتی اگر درم ورد معنای واژه با هم موافق باشند ادامه دهند، نتیجه میشود که شناخت معنای واژه به تنهایی و یا حتی به
ضمیمه آنچه آنها هر دو در مورد آن عمل میدانند، نمیتواند تعیین کند که آیا آن عمل نادرست است.باید تفاوت دیگری بین آن دو
باقی مانده باشد(تفاوتی اخلاقی)که نه تفاوتی در باب این که آن عمل چه بوده(چرا که آن دو از این مطلب بطور کاملا مفصل آگاهند)و
نه تفاوتی در مورد معنای«نادرست»(زیرا در این مورد، اتفاق نظر دارند) خواهد بود.
برهان حق نمایی که اندکی پیش آن را رد کردیم، کاربردی خاص از یک نوع استدلال است که غالبا در فلسفه بکار رفته و به
عنوان«استدلال از مورد نومه» thc argumcnt from thc paradigm casc شناخته می شود.
در این جا بدون آن که درباره قانع کننده بودن برهان مذکور در زمینههای دیگر بحث کنیم، میتوانیم ببینیم که در فلسفه اخلاق چنین
نیست.این پیش فرض که برهان مذکور نیروی نامحدودی دارد، با این پیش فرض که کشف کاربرد یک واژه همواره عبارت است از
کشف کردن این که آن واژه به نحو صحیح بر چه اموری اطلاق میشود، مرتبط است.
این مطلب در مورد واژههایی مانند«هست»و«نیست»صادق نبوده و به نظر میرسد که در مورد واژههای اخلاقی نیز صادق نباشد.این
پیش فرض(برای آنکه مثال دیگری زده باشیم)هیچ راهی برای ما جهت جداسازی بین کاربرد دو مجموعه از واژههای«در را
ببیندید»و«شما میخواهید در را ببندید»باقی نمیگذارد، زیرا تمام واژهها در هر دو مجموعه، تا آنجا که بر چیزی«اطلاق» میشوند، بر امور
یکسانی اطلاق میگردند.
۲-طبیعت گرایی Naturalism
همه براهینی که تا به حال مورد ملاحظه قرار *به نظر میرسد که مثال نویسنده چندان با مقصود وی، یعنی اثبات عدم امکان گذار از
اخلاق توصیفی به فلسفه اخلاق، تناسب نداشته و با مرحله دوم یعنی عبور از فلسفه اخلاق به احکام اخلاقی مناسبتر است، چرا که در
مثال مذکور، همانگونه که نویسنده خود تصریح کرده است، مصلح اخلاقی و معاصرانش در معنای واژه«درست»اتفاق نظر داشته و
اختلاف آنها در مصادیق است.م. گرفته و رد شد، ویژگی مشترکی را نشان می دهند.
در آنها نتایج اخلاقی بر حسب ادعایی غیر موجه از مقدماتی استنتاج میشوند که خود احکامی اخلاقی نیستند.در یک مورد، مقدمه
عبارت بود از گزارهای جامعه شناختی پیرامون آنچه که
مردم درباره یک مسأله اخلاقی میاندیشند و در مورد دیگر، گزارهای زبانشناختی درباره اینکه چگونه(با چه معنایی)مردم واژه خاصی را
بکار می برند، به همراه مقدمه دیگری که توصیفی از یک عمل که نادرستی آن مورد مشاجره است، ارائه میکند.
این ویژگی بین براهین بسیار زیادی که اندیشمندان فلسفه اخلاق بکار گرفته اند، مشترک میباشد و این نکته پیوسته ابراز شده که هر
استدلالی که نتایج اخلاقی را از مقدمات غیر اخلاقی بدست آورد قطعا نادرست است.
هیوم در«رساله طبیعت انسانی»(۴۰-۱۷۳۹) بیان مشهوری را برای این معنا ارئه کرده است.وی ردّیه خود نسبت به چنین استدلالی را بر
این اصل عمومی منطقی استوار نموده که یک استدلال معتبر نمیتواند از مقدمات به«تصدیق جدیدی»که به هیچ وجه ضمنی در
مقدمات مدرج نیست برسد.
بنابراین صحت دیدگاه هیوم(هیچ بایدی از «هست»نتیجه نمیشود)بر این پیشفرض استوار است که احکام اخلاقی در معنای خود
شامل عنصری هستند(عنصری ماهیتا اخلاقی)که حتی به صورت تضمنی هم ارز چیزی که در مجموعه مقدمات [غیر اخلاقی]باشد
نیست.این پیشفرض همان است که مورد معارضه آن گروه از نظریههای اخلاقی که به عنوان طبیعت گرایانه شناخته میشوند واقع شده
است.
اصطلاح«طبیعت گرایانه»به وجوه مختلفی استعمال شده است، اما در اینجا به معنای زیر بکار خواهد رفت:یک نظریه اخلاقی طبیعت
گرایانه است، اگر و تنها اگر معتقد باشد که احکام اخلاقی با گزارههای غیر اخلاقی در معنا هم ارزند.
تذکر این نکته لازم است که بر اساس این تعریف، نمیتوان گزارهای حاوی رأی اخلاقی(یعنی گزارهای از نوع اول از انواع سه گانهای که
در آغاز این نوشتار فهرست شد)را طبیعت گرایانه خواند، زیرا طبیعت گرایی دیدگاهی در باب معانی اصطلاحات اخلاقی است و
شخصی که خود را به بکار بردن صرف اصطلاحات اخلاقی بدون داشتن دیدگاهی پیرامون معنا، تعریف یا تحلیل آنها محدود میکند،
ملزم به داشتن هیچ شکلی از دیدگاه مزبور نخواهد بود.
عموما هیچ دیدگاهی نمیتواند طبیعت گرایانه باشد مگر آنکه در شرح آن، واژههای اخلاقی درون علامات نقل قول یا عبارت موصولی و
یا به طرق دیگری ذکر شوند(نه آنکه استعمال گردند)و تذکراتی در باب معانی آنها یا هم ارزی آنها با سایر تعابیر ارائه گردد.
به عبارت دیگر، تنها گزارههایی در باب فلسفه اخلاق به معنای ضیق کلمه یعنی در مقابل اخلاق توصیفی و اخلاقیات، میتوانند طبیعت
گرایانه باشند.
از این رو، این دیدگاه که عمل درتس(عملی که باید انجام پذیرد)در یک موقعیت مفروض آن است که بیشترین غلبه لذت بر درد را به
بار آورد، طبیعت گرایانه نیست، چرا که در پی آن نمیباشد که«درست»را تعریف کند، بلکه تنها به دنبال آن است که بگوید چه اعمالی
درستاند.
شخص نفع گرایی Utilitarian از این دست، برای طبیعت گرا بودن، باید معتقد باشد که علاوه بر این، دیدگاه او به لحاظ
معنای«درست»نیز صحیح بوده است.و به عبارت دیگر، «درست»به معنای«فراهم آوردن بیشترین غلبه لذت بر درد»است.اگر او از تلاش
جهت اثبات نظریهاش به این وجه، خودداری کند، از«رد یههای وراد بر طبعیت گرایی»جان سالم بدر خواهد برد.
همچنین باید توجه داشت که بر اساس این تعریف از طبیعت گرایی، برای«طبیعت گرایانه»نامیدن تعریفی از یک واژه اخلاقی، لازم
نیست خصایصی که آن واژه بر حسب آنها تعریف میشود، تجربی باشند، یعنی با حواس پنگانه دریافت شوند.
طبق نظر مور * Moore ، مبتکر عبارت«مغالطه طبیعت گرایانه» The naturalistic fallacy همان مغالطه، آنگونه که او تصور میکرد که
مغالطه باشد، در صورتی که خصایص[مأخوذ در تعریف]«خصایص واقعیتی فرا حسی»باشند، انجام میگیرد، تنها به این دلیل که آنها
خصایصی اخلاقی نیستند.بنابراین فیلسوفی که«درست»را«مطابق با اراده خدا»تعریف میکند به انی معنا یک طبیعت گرا خواهد بود،
مگر آنکه اعتقاد بر این باشد که واژه«خدا»خود به نحو ضمنی مفهومی اخلاقی است.
مهمترین برهانی که با استفاده از آن، مور در پی آن بود که طبیعت گرایی را رد کند، ممکن است با استفاده از مثالی که اندکی پیش
نقل شد، به تعبیری نو به صورت زیر عرضه شود:
اگر«درست»همان معنای«مطابق با اراده خدا»را بدهد، آنگاه[عبارت]«هر چه که مطابق اراده خدا باشد درست است»به همان معنای«هر
چه که مطابق اراده خدا است،
مطابق اراده خداست»خواهد بود، اما بر اساس استعمال فعلی ما از کلمات[بکار رفته در عبارت فوق]به نظر میرسد که معنایی بیشتر از
همانگویی Tautology محض می دهند(کما فی السابق توجه داشته باشید که هیچ چیز در این برهان نیست که کسی را مجبور کند
رأی اخلاقیای که«هر چه مطابق اراده خداست و تنها آنچه مطابق اراده خداست، درست است»را رها سازد.[بلکه] صرفا تلاش جهت
تصحیح رأی مذکور بر حسب تعریف است که طبیعت گرایانه خواهد بود).اعتقاد بر این بوده است، اگر چه نه از سوی مور، که خطای
تعاریف طبیعت گرایاانه در آن است که عنصر ارزشی Commendatory یا توصیهای Prcsriptive موجود در معنای واژه هایی
مانند«درست»یا«خوب»را نادیده می گیرند.
۳-شهود گرایی lntuitionalism
کتاب مور پارهای فیلسوفان را متقاعد ساخت که تعاریف طبیعت گرایانه اصطلاحات اخلاقی باید کنار گذاشته شود.اما مور و پیروان
بلافصل او بیمیلی زیادی نسبت به رها کردن دیدگاه سنتی در باب طریق معناداری کلمات نشان دادند.این مطلب مسلّم گرفته شد که
فی المثل روش توضیح معنای یک صفت آن است که خصیصهای را که آن صفت «نشانه آن»یا«نام آن»است، تعیین کنیم.تمامی
صفتها کار کرد منطقی یکسانی دارند که عبارت است از«نشانه یک خصیص بودن»و تفاوت بین آنها تفاوت در نقش منطقی نیست،
بلکه صرفا[ناشی از] تفاوتهای خصایصی است که نشانه آنند.بنابراین آن هنگام که عدم وقوع صفتهای اخلاقی به ازاء خصایص
«طبیعی» (یعنی غیر اخلاقی)پذیرفته شد، نتیجه گرفته شد که آنها باید متناظر با خصایص اخلاقی ویژهای باشد که تصور میرفت
با«شهود»درک میشوند. در این میان دو شکل اصلی از شهود گرایی اخلاقی وجود دارد.مطابق شکل نخست فرض آن است که ما
درستی، خوبی و…مربوط به اعمال عینی خود، مردم و…را شهود می کنیم و اصول عمومی اخلاقی در خلال فرایندی از شهود یعنی با
تعمیم[حکم]تعداد زیادی از این نمونهها بدست میآیند.
بر اساس شکل دوم، آنچه که ما شهود میکنیم همان اصول عام است(مانند آنکه شکستن عهد نادرست است)و با بکارگیری این اصول،
خصایص اخلاقی اعمال شخصی و اعمال مردم را معین مینماییم.دیدگاه دوم از این ارزش برخوردار است که بر واقعیت مهمی *جورج ادوارد مور ، از بزرگترین فلاسفه اخلاق قرن حاضر و مؤلف کتابهای«مبانی اخلاق»و«اخلاق» و از اصحاب مکتب شهود گرایی بشمار میآید…م. درباره خصلت منطقی واژههای اخلاقی تأکید میکند، یعنی اینکه صفات اخلاقی و امثال آنها، با بسیاری از صفات دیگر از جهت ذیل تفاوت دارند:مثلا ما شیءای را به خاطر سرخ بودنش و نه امر دیگری، «سرخ»میخوانیم، آن شیء ممکن است از هر
جهت دیگری شبیه[به حالت سرخ بودنش]باشد، اما سرخ نباشد.ولی وقتی شخصی را«خوب»یا عملی را «درست»مینامیم، آنها را به
خاطر خصلتهای خاص دیگری که دارند، خوب یا درست میخوانیم. فی المثل عملی نادرست خوانده میشود از آنرو که عمل شکستن
عهد است و یا خوب خوانده میشود، زیرا عمل کمک کردن به شخص کوری در عرض خیابان می باشد.شهود گرایان گاهی این جنبه از
اوصاف اخلاقی را با گفتن اینکه آنها«اسامی» خصایص«تبعی» Consequential یا«عارضی» Superevnlent هستند، بیان میکنند.حتی
اگر ما این اندیشه را که تمام صفات از این راه که اسامی خصایصاند معنا مییابند، رد کنیم باز این مطلب[تفکیک بین صفات اخلاقی و
غیر اخلاقی]به عنوان کشفی مهم به حال خود باقی است.
گه گاه تصور شده است که اصل هیوم یعنی«هیچ بایدی از هست بر نمیخیزد»، انکار این مطلب بود که میتوان عملی را به دلیل این
که از نوع خاصی است، خوب نامید.این تصور نوعی بدفهمی است.آنچه که هیوم انکار میکرد آن بود که از وجود عمل خاصی، خوب
بودن آن«به نحو منطقی»نتیجه شود.تفاوت [این دو برداشت]تعیین کننده ولی مبهم است.این یکی از مشکلات اصلی فلسفه اخلاق
جدید بوده است که تبیینی رضایتبخش از فی المثل رابطه بین خوبی و آنچه که«خصلتهای خوب ساز» good- making
chatacteristlcs نامیده میشوند، ارائه دهد.
شهود گرایان این تبین طبیعت گرا یا نه را رد میکنند که رابطه مذکور مقتضی مترداف بودن واژههای اخلاقی با واژههای وصف کننده
خصلت هایی از اشیاء که واژههای اخلاقی را به اعتبار آنها اطلاق میکنیم باشد، اما هیچ تبیین اثباتی مناسبی برای رابطه مزبور به دست
نمی دهند، در حالی که در غالب موارد خود را با اظهار اینکه رابطه ی«تألیفی ضروری» است که با«شهود»درک میشود، خرسند میکنند.
قوه تبیین گری این سخن به سبب قصور در توضیح اینکه«شهود»چیست و یا مقصود از«نسبت تألیفی ضروری»چه میباشد، کاسته
می شود.
اما برهان اصلیای که بر ضد تمام انواع شهودگرایی اخلاقی اقامه شده و باید با برهانی که در بخش ۲، ج آمد مقایسه شود، به شرح زیر
است:
فرض میشود که شهود راهی برای شناخت یا تعیین قطعی و عینی صدق یا کذب یک حکم اخلاقی مفروض باشد.اما دو نفر را در نظر
بگیرید که بر سر یک مسأله اخلاقی با یکدیگر اختلاف کرده و هر دو، همانطور که کاملا محتمل الوقوع است، ادعا دارند که صحت
دیدگاه خود را شهود می کنند.در این صورت هیچ راهی برای سامان دادن به بحث نمی ماند، چرا که هر کدام میتواند دیگری را به
خطای در شهود متهم کرده و در خود شهودها هم چیزی نیست که تعیین کند کدام یک خطا است.
علاوه بر این، غالبا ایراد میشود که«شهود اخلاقی»مردم متکی بر تربیتهای گوناگون اخلاقی و سایر عوامل ممکن است.در واقع
شهودگرایان که اغلب مدعی عینی گرا بودناند، این ادعا را با توسل به قوه شهود که به نحو اجتناب ناپذیری ذهنی است، تکذیب می
کنند.این مطلب، با رجوع به مباحث بعدی، مشکل عظیم ارائه هر گونه تمایز واضحی بین «عینی»و«ذهنی»را در زمینه مورد بحث
آشکار می سازد.
شهودگرایی از سالهای ابتدایی قرن حاضر رو به افول نهاده است.مؤلفان فلسفه اخلاق گرایش پیدا کردهاند که یا به برخی اشکال آشکار
یا پنهان طبیعت گرایی باز گردند
و یا به یکی از دیدگاههایی که در پایین توضیح داده میشود، منتقل شوند، دیدگاههایی که اذعان دارند«خوب»، «درست»و…
منطقا نقش کاملا متفاوتی از سایر صفات داشته و شاید«اسامی خصایص»نامیدن آنها موجب اغفال دیگران باشد.
۴-نسبی گرایی Rclativism و ذهنی گرایی Subiectivism
در فلسفه اخلاق، خلط بزرگی به سبب رویهم انباشتن نظریههای کاملا متفاوت تحت عنوان «ذهنی گرایی»صورت گرفته است.پیش از
بررسی ذهنی گرایی به معنای دقیق آن، باید ابتداء دیدگاه اخلاقیای را که علی الاصح نسبی گرایی نامیده میشود، از آن جدا کنیم.
یک نسبی گرای تمام عیار معتقد است که ما باید تنها و تنها کاری را انجام دهیم که فکر میکنیم باید انجام داد.بر اساس این نظریه،
صرف اینکه یک شخص یا جامعه، رأی اخلاقی معینی را داشته باشد، آن رأی اخلاقی را برای آن شخص یا جامعه صحیح میگرداند.از
آنرو که این، نظریهای اخلاقی و نه یک نظریه مربوط به فلسفه اخلاق، است(یعنی از آنرو که میگوید چه باید انجام دهیم نه
آنکه«باید»چه معنایی دارد)طبیعت گرایانه نیست(مطالب قبلی را ملاحظه کنید)، اما درم عرض این ایراد است که باعث محال شدن
اظهار نادرستی حکم اخلاقی[صادر شده از سوی]شخص دیگری میگردد و در واقع این نتیجه متناقض نما[ پارادوکسیکال] Paradoxical
را دارد که هر دو نفر که در مورد یک مسأله اخلاقی اختلاف دارند، باید بر حق باشند.به نظر میرسد که این با کاربرد عرفی واژهای
اخلاقی مغایرت دارد، ما در اینجا تصویری از یک روش داریم که بوسیله آن فلسفه اخلاق(مطالعه کاربردهای واژههای اخلاقی) میتواند
تأثیر منفی بر یک مسأله اخلاقی داشته باشد، این روش ما را آماده می کند که یک دیدگاه اخلاقی را که شامل تناقض نمای[
پارادوکس]- Para dox منطقی است ردّ نماییم، اما نه آنکه دیدگاه دیگری را ثابت کنیم. همچنین ممکن است بر نسبی گراییر ایراد
شود که آنچه را که از یک اصل اخلاقی انتظار میرود، یعنی آن که ما را جهت تصمیم گیری در مسائل خاص اخلاقی راهنمایی کند،
انجام نمی دهد.زیرا اگر من متحیر باشم که چه[کاری]را انجام دهم، گفتن اینکه«من باید آنچه را که میاندیشم باید انجام داد، انجام
دهم»، فایدهای ندارد.زیرا مشکل آن است که من نمیدانم چه بیاندیشم.
نسبی گرایی به دلیل ارزش ذاتی خود مورد توجه ما نیست، بلکه به خاطر آنکه خلط دیدگاههایی که در صدد بررسی آنها هستیم
مغشوش کرده است.دیدگاههای مزبور بر خلاف دیدگاه نخست[یعنی نسبی گرایی] همگی دیدگاههایی در باب فلسفه اخلاق هستند
(یعنی دیدگاههایی پیرامون معانی واژههای اخلاقی) که صاحبان خود را ملزم به پذیرش یا ردّ هیچ یک از آراء اخلاقی حقیقی نمیکنند.
اولین دیدگاه، صورتی از طبیعت گرایی است که در حال حاضر غالبا آشکارا مورد اعتقاد نیست، اما تاریخ آن از زمانی آغاز میشود که
تصور می شد یک جمله اخلاقی باید به همان طریقی که سایر جملههای خبری معنا میدهند معنا داشته باشد، یعنی با بکار رفتن برای
بیان اینکه موضوع خاصی دارای وصف معینی است. لطفا نگاه کنید به بخش چهارم
از آنرو که به دلایل بسیاری(که بعضی از آنها در بخش سوم ارائه شد)اعتقاد به اینکه خصایص مورد بحث [یعنی خصایص
اخلاقی]ویژگیهای«عینی»اشیاءاند، نامعقول است،
پیشنهاد شد که آنها خصایصی «ذهنی»اند، یعنی خصایص شیء که به وجوه خاصی با حالات ذهن سازنده گزاره مورد بحث مرتبط می
باشند.بنابراین اعتقاد بر آن بود که«او مرد خوبی است»به این معناست که«او، بعنوان موضوعی روانشناختی، در من حالت روانی
خاصی را(مانند احساس ستایش)بر میانگیزد».این نظریه یک حکم اخلاقی را با یک گزاره توصیفی اخلاقی هم ارز میکند.(نگاه کنید به
بخش اول )
اگر نظریه مذکور به دقت لحاظ شود، در معرض این ایراد خواهد بود که اختلاف نظر اخلاقی را ناممکن میگرداند.زیرا اگر از میان دو نفر،
یکی بگوید که آن فرد شخص خوبی است و دیگری بگوید که اینچنین نیست، برا اساس این دیدگاه، این دو با هم مخالفتی ندارند،
*زیرا مقصود یکی از آن دو این است که او (گوینده)درح الت روانی خاصی بسر میبرد و منظور دیگری آن است که او(گوینده دوم)در
آن حالت نمیباشد و بین این دو گزاره هیچ تناقضی نیست.
به جهت این ایراد، دیدگاه مزبور عموما به نفع دیدگاههای دیگری کنار گذارده شده است، دیدگاههایی که معتقدند در یک حکم اخلاقی
ما اطلاعاتی از حالت روانی خویش ارائه نمیکنیم بلکه به کاربردی از زبان که با ارائه اطلاعات متفاوت است، اشتغال داریم.این پیشرفت
بخشی از تحقیقات اخیر فیلسوفان است مبنی بر این که تمام اقسام جمله ها را دارای یک خاصیت و نقش منطقی دانستن، خطاست.
دست کم به دو دلیل، بهتر است که نام«ذهنی گرایی»را به دیدگاهی که هم اینک مورد ملاحظه قرار گرفت، اختصاص داده و آن را به
دیدگاه هایی که پس از این وصف می شوند توسعه ندهیم:
اولا
اصطلاحات«عینی»و«ذهنی»معنای نسبتا روشنی دارند و زمانی که برای نشان دادن تفاوت گزارههای حاوی واقعیت«عینی»درباره اعیان
و گزارههای حاوی واقعیت«عینی»درباره اعیان و گزارههای حاوی واقعیت«ذهنی»پیرامون متکلم بکار میروند، تمایز قابل فهمی را ترسیم
می کنند(اگر چه در اینجا نیز ممکن است خلطی بوجود آید، زیرا به یک معنا این که ذهن متکلم در حالت معینی قرار دارد، [خود]یک
واقعیت عینی است).
اما این تمایز وقتی اعتقاد بر آن باشد که احکام اخلاقی اساسا گزارههایی در مورد واقعیت به یک معنای دقیق نیست، از بین میرود.این
مطلب ممکن است در مقایسه با اوامر ملاحظه شود(اگر چه اعتقاد بر این است که احکام اخلاقی با این[عبارات امری] در تمام جنبهها
مشابهت دارند.
یک عبارت امری نه گزارهای عینی و نه گزارهای ذهنی، هیچ کدام را بیان نمیکند چرا که اصلا گزارهای را بیان نمیکند، و نه یک«فرمان
ذهنی» Subiective command را، زیرا فهم اینکه این فرمان ذهنی چه چیزی است، بسیار مشکل است.
به این ترتیب اگر سؤال شود«آیا فرمان«دررا ببند» در مورد دراست یا در مورد ذهن متکلم؟»پاسخ، تا جایی که معنای سؤال میرساند،
باید این باشد که«در مورد در»، و به طریقی یکسان، ممکن است اعتقاد بر آن باشد که حکم اخلاقی«او مرد خوبی است» در قویترین
معنای ممکن«در مورد»فرد مورد بحث و نه در مورد ذهن گوینده است، حتی از سوی شخصی که معتقد است این حکم، گزاره حاوی
واقعیتی(به معنای دقیق کلمه)در مورد آن فرد نمیباشد.بنابراین، خرده گیریهای انجام شده درباره آرایی که در بخش بعدی وصف
خواهند شد، مبنی بر این که آنها احکام اخلاقی را به اظهاراتی پیرامون ذهن متکلم باز میگردانند، جهت گیری اشتباهی داشته و باید
برای «ذهنی گرایی»به معنایی که در این بخش وصف شد، ذخیره شوند.همین سخن بر این خرده گیری که«این آراء«آنچه درست
است»را بر«آنجه که گوینده میاندیشد درست است»استوار می نماید»تطبیق میشود.
ثانیا، تفکیک بین آن دیدگاههایی که معتقدند احکام اخلاقی برای ارائه نوعی از اطلاعات بکار میروند و آنهایی که معتقدند این احکام
کارکرد کاملا متفاوتی دارند، تفکیک بسیار اساسیای در فلسفه اخلاق بوده و نباید با بکار بردن اصطلاحی که آن را مشتبه میسازد،
مخفی بماند.دیدگاههایی از نوع اول(مانند تمام دیدگاههایی که تا به حال مورد ملاحظه واقع شد)«توصیفی گرایانه» dcscriptivist و
دیدگاههایی از نوع دیگر، شامل آنهایی که در باقیمانده این نوشتار ملاحظه خواهند شد، «غیر توصیفی گرایانه» non- dcsciptivist
نامیده می شوند.
۵-احساس گرایی Emotivism [ عاطفی گرایی] *
اگر چه به لحاظ تاریخی، احساس گرایی اولین نوع غیر توصیفی گرایی بود که طرفدارانی پیدا کرد، اما اشتباه است که در حال حاضر
نوع منفرد یا حتی دارای پشتیبانی عمومی در میان غیر توصیفی گرایان شمرده شود.حتی الآن نیز شایع است که همه انواع غیر
توصیفی گرایان به نحو گرماه کنندهای «احساس گرایان»نامیده می شوند
ولو آنکه نظریات آنان بر هیچ مراجعهای به احساسات، متکی نباشد.احساس گرایی، شامل دیدگاههای مختلفی میگردد که ممکن است
متقارن دانسته شوند.بر اساس شناخته شدهترین دیدگاه، کارکرد احکام اخلاقی آن است که عواطف اخلاقی(مانند ستایش)گوینده
را«بیان کنند»یا«نشان دهند».بر پایه تفسیر دیگری کاربرد آنها عبارت است از بیدار کردن یا برانگیختن احساسات مشابهی در شخصی
که مخطاب آنها واقع شده است و تحریک نمودن او از این طریق به سمت کارهای پسندیده. ا.ج.آیر A.J. Ayer هنگام نگارش کتاب
زبان، حقیقت و منطق(۱۹۳۶)که شامل معروفترین تقریر احساس گرایی است هر دو کارکرد را به احکام اخلاقی نسبت داد، اما از آن
پس او احساس گرایی را رها کرد، اگر چه یک غیر توصیفی گرا باقی ماند.
س.ل.ستیونسن C.L. Stevenson دیدگاه مشابهی را ارائه داد، با این تفاوت که به جای واژه «احساس»لفظ«گرایش» attitude را به
عامترین شکل، بکار برد.یک گرایش،
همواره از سوی او به عنوان تمایلی برای بودن در حالات ذهنی خاص یا انجام دادن افعالی خاص، در نظر گرفته میشد.
«گرایشات»ستیونسن به اصول اخلاقی فیلسوفان قدیمیتر(خصوصا ارسطو)بسیار نزدیکتر از آن چیزی است که معمولا از سوی آنهایی که
تقسیم بندی گمراه کننده«عینی گرا-ذهنی گرا»را بکار میبرند، ذکر می شود.
ستیونسن در این دیدگاه تعدیل مهمی انجام داد، مبنی بر اینکه احکام اخلاقی رد کنار«معنای عاطفیشان»ممکن است«معنای
توصیفی»نیز داشته باشند.در یکی از«انگارههای تحلیل» Patterns of ana lysis گوناگون او معنای یک حکم اخلاقی به دو مؤلفه
تحلیل می شود:
۱)اظهار نظر غیر اخلاقی فی المثل در مورد یک عمل، (که به نحو آشکارا طبیعت گرایانهای بر حسب خصایص تجربی عمل مذکور انجام
می شود).
۲)یک مؤلف اخلاقی مخصوص(معنای عاطفی)که حضور آن مانع ارائه تبیین طبیعت گرایانه از معنای کل حکم میگردد.این عنصر ویژه
اخلاقی موجود در معنا، کارکردی است
که این احکام درم ورد عمل مذکور دارند که عبارت است از بیان نمودن گرایشها و وا داشتن یا ترغیب نمودن مردم به انتخاب آنها.
البته دیدگاههای ستیونسن مورد توجه توصیفی گرایان قرار نگرفت و حتی غیر توصیفی گرایانی که پس از وی، با وجود تصدیق به
اهمیت ذاتی کار او دست به قلم بردند،
اکثرا خرد ستیزی ضمنی این دیدگاه را که تنها عنصر ویژه اخلاقی موجود در معنای اصطلاحات اخلاقی نیروی عاطفی آنهاست، رد
کردند.چنین احساس شده است که این دیدگاه احکام اخلاقی را بسیار شبیه به فن خطابه و یا تبلیغات کرده و انصاف کمی در مورد
امکان برهان عقلی در مسائل اخلاقی به خرج میدهد.اگر برهان اخلاقی ممکن باشد وجود بعضی روابط منطقی بین یک حکم اخلاقی و
سایر احکام لازم است، حتی اگر هیوم در عتقاد به عدم استنتاج حکم اخلاقی از گزارههایی راجع به واقعیت غیر اخلاقی بر حق بوده
باشد.
*به نظر میرسد که ترجمه این واژه به عاطفی گرایی دقیقتر است، با این حال کاربرد معادل احساس گرایی در متون ترجمه شده فلسفه
اخلاقی شایعتر می باشد.
ستیونسن درباره براهین اخلاقی مطالب مهمی برای گفتن دارد، اما عموما عقیده بر آن بوده که شرح او از آنها نامناسب است.
۶-مشکلات پایدار
اکثر مشکلات اصلی که اندیشمندان فلسفه اخلاق را در زمان حاضر به خود مشغول کرده است از پیچیدگی معنای مفاهیم اخلاقی ناشی
می شود، معنایی که دو عنصر بسیار متفاوت را با هم جمع می کند:
۱)معنای ارزشی یا توصیهای The evaluative or prescr iptive meaning: (این اصطلاحات که جنبه غیر الزامی بیشتری دارند در حال
حاضر غالبا بر «معنای عاطفی»ستیونسن ترجیح داده میشوند).
نسبت دادن نیرو یا قدرتی انگیزشی یا علّی جهت مجبور کردن یا وادار نمودن ما به آنچه این احکام اخلاقی به ما تحمیل میکنند به این احکام، ضرورتی نداتشه و احتمالا
خطا نیز خواهد بود، اما توصیفی گرایان نیز گاه اعتراف میکنند که احکام اخلاتقی کارکرد هدایت سلوک guiding conduct دارند.
براستی این مطلب کاملا واضح است که در بسیاری از موارد نوعی، مثلا سؤال میکنیم:«من چه باید انجام دهم»؟چرا که باید تصمیم بگیریم که چه کار کنیم و تصور
می کنیم که پاسخ به سؤاتل«باید»تأثیری بزرگتر و عمیقتر از تأثیری که پاسخهای سؤالاتی پیرامون واقعیت غیر اخلاقی داراست، بر تصمیم ما دارد.
برای ارائه مثالی دیگر، این نکته کاملا بدیهی است که ارتباطی عمیق بین A را بهتر از B دانستن و A را بر B ترجیح دادن و بین مورد اخیر و تمایل به انتخاب A به جای B ،
وجود دارد.این ارتباط عمیق، در این مثل قدیمی(که اصل آن به سقراط باز میگردد)مورد تأکید واقع میشود:«هر چه که خواسته میشود در اثر ظهور خوبی آن، خواسته می
شود».از این مطلب نتیجه میشود که خوب خواندن یک شیء به خطار ارائه راهمایی پیرامون گزینشها است و همین مسأله ممکن است در مورد سایر مفاهیم اخلاقی
نیز گفته شود.اما توصیفی گرایان از پذیرفتن اینکه این جنبه بخشی از معنای مفاهمی اخلاقی است، امتناع میورزند.
مخالفان اصولی آنان که ممکن است توصیه گرایان [ دستوری گرایان] prescriptivists نامیده شوند، بر این باورند که این جنبه، بخشی از معنا[ی مفاهیم اخلاقی]است.در
این دیدگاه، احکام اخلاقی با اوامر در این خصلت مشترکند که اظهار یکی از آنها عبارت است از متعهد ساختن مستقیم یا غیر مستقیم خود در قبال گونهای از فرمان یا
توصیه در مورد تصمیمات یا گزینشهای واقعی یا قابل تصور.در موارد بارز، مخالفت با یک حکم اخلاقی با کوتاهی در عمل به آن ابراز میشود، زمانی که شخصی به من
گفته است که کار درست برای انجام دادن، فلان یا بهمان کار است و من بلافاصله ضد آن را انجام دهم.چنین دیدگاهی بر خلاف نظریه عاطفی برهان اخلاقی را ناممکن
نمیسازد، زیرا طبق رأی برخی توصیه گرایان، ممکن است علاوه بر گزارههای متعارف، به روابط منطقی بین توصیهها نیز معتقد بود.
توصیه گرایان ناچارند مانند سقراط با این مشکل مواجه شوند که در موارد معروف به«ضعف اراده» ممکن است کاری را که میاندیشیم بد یا نادرست است، برگزینیم.نوید
بخشترین خط مشیای که توصیه گرایان میتوانند در پاسخ به این ایراد اتخاذ کنند آن است که خاطر نشان نمایند که در این موارد، شخص انتخاب کننده یا از مقاومت در
مقابل وسوسه (آنگونه که با عبارت«ضعف اراده»نشان داده میشود و نیز مقایسه کنید با نامه پولس قدیس به رومیان، ۷، ۲۳) * عاجز است و یا آن امر را تنها به یک
معنای *…۲۱-پس به این قاعده کلی پی میبرم که هر وقت میخواهم کاری نیکو انجام دهم فقط شرارت از من سر میزند.۲۲-باطنا از شریعت خدا لذت میبرم، ۲۳-ولی
میبینم فرمان دیگری بر بدن من حاکم است که با فرمان حاکم بر ذهن من میجنگد و مرا اسیر فرمان گناه میسازد یعنی اعظای بدن مرا مطیع خود نموده است…(نامه
پولس رسول به رومیان-فصل ۷، ۲۱-۲۳).م
قراردادی ضعیفتری«بد»یا«نادرست»میداند که مفاد توصیفی«بد»یا«نادرست»را دارا بوده ولی فاقد نیروی توصیهای آنهاست.
۲)معنای توصیفی:دومین جنبه اصلی احکام اخلاقی، چیزی است هک آنها را از اوامر جدا میسازد، ما هر جا که حکم اخلاقیای در مورد مثلا یک عمل، ترتیب دهیم، باید
آن[حکم]را به خاطر چیزی در آن عمل انشاء کرده باشیم و همواره این احساس برانگیخته میشود که سؤال کنیم این چیز چیست (گرچه شاید ارائه پاسخ در قالب کلمات
دشوار باشد).
این مطلب(اگرچه از سوی برخی از اندیشمندان متأخر انکار دشه است)از خصلت«تبعی»اوصاف اخلاقی نتیجه میشود(نگاه کنید به بخش ۴).
بنابراین به ازاء هر حکم جزئی اخلاقی یک حکم کلی قرار دارد به این مضمون که ویژگی معینی در شیء متعلق حکم هست که تا زمانی که تداوم دارد، دلیل انشاء حکم
اخلاقی معینی در مورد آن خواهد بود.
برای نمونه اگر من بگویم که فلان عمل خاصی خوب است، زیرا عمل کمک کردن به شخص نابینایی در عرض خیابان میباشد، به موجب این سخن به نظر خواهد آمد که
من طرفدار این حکم کلی هستم که کمک به افراد نابینا(و نه صرفا نابینای خاص در عرض خیابان مشخص)در عرض معابر خوب است.میتوان کسانی را که این استدلال را
میپذیرند«کلی گرایان» Universalists و مخالفان آنها را«جزئی گرایان» Particularists نامید.
یک کلی گرا ملزم به[پذیرش]این دیدگاه نیست که اگر یاری نمودن فرد نابینایی در عرض خیابانی در این موقعیت خوب است، در همه مواقع عمل خوبی خواهد بود.(مثلا
اگر دانسته شده باشد که نابینایی نا امدیانه گم شده است و مقصد او در همین سوی خیابان قرار دارد، کمک به او[برای رفتن به آن سو] عمل خوبی نخواهد بود)کلی
گرا تنها ملزم به[قبول] این دیدگاه است که در صورت فقدان امری که سبب ایجاد تفاوتی بین دو عمل[یعنی دو عمل از یک سنخ و در دو موقعیت]، البته تفاوتی فراتر از
تفاوت عددی بین اعمال، گردد، عمل خوبی خواهد بود.
نظریه کلی گرا دقیقا با این نظریه که احکام اخلاقی در کنار کار کردشان به عنوان ارشادات، دارای معانی نیز هستند(نگاه کنید به بخش ششم ) مرتبط است.
در این دیدگاه فی المثل در ضمن خوب خواندن یک عمل، آن را میستاییم(عنصر توصیهای معنا)اما این ستایش را به جهت چیزی که
در آن است انجام میدهیم.این دو عنصر به بهترین وجه به وسیله اولین تعریف فرهنگ انگلیسی آکسفورد از[واژه]«خوب»، خلاصه شده
است:«عمومیترین صفتی که بر ای ستایش بکار می رود و بر وجود درجهای عالی یا دست کم رضایتبخش، از کیفیات ویژه که یا ذاتا
شایسته و یا برای نیل به هدفی مفیداند، دلالت میکند.»
کلمه«ویژه»مهم است.این کلمه توجه را به این واقعیت جلب میکند که واژهای که قبل از خوب میآید[یعنی موصوف آن]در کیفیاتی که
یک شیء جهت«خوب»خوانده شدن باید دارا باشد تغییری ایجاد میکند(مثلا یک توت فرنگی خوب نباید همان کیفیات یک فرد خوب
را دارا باشد).
در مورد برخی کلمات(مانند«جاقو»)اگر ما بدانیم چه معنایی دارند، برخی از شرایط ضروری برای«خوب»نامیدن شیءای از آن نوع را
خواهیم شناخت.بعضی فیلسوفان(مانند افلاطون و ارسطو)معتقد بودهاند که همین مطلب در مورد تمام واژهها صدق میکند، یعنی فی
المثل اگر میتوانستیم«طبیعت انسان»را معین کنیم، در این صورت قادر بودیم بگوییم چه چیز یک انسان را انسانی خوب میکند.اما این
سنخ استدلال شاید بر پایه تمثیل غلطی بین واژههایی مانند«انسان»و کلماتی نظیر«چاقو»استوار باشد. یک راه امیدوار کنندهتر برای
رساندن نظریه کلی گرا به مرحله تأثیرگذاری بر براهین اخلاقی(و از این طریق به جایی که آنان را که بر ارتباط مطالعات «فلسفه
اخلاقی»با مسائل اخلاقی پافشاری میکنند، راضی نماید)همان است که بوسیله«قانون طلایی»
Golden Rule متمثل شده و با برخی تفصیلات (گرچه به صورت مبهم)از سوی«کانت»و پیروانش ارائه شده است.در برخی موارد
خاص، این استدلالی قوی خواهد بود اگر از شخصی که در عملی تأمیل میکند، سؤال شود که در آن عمل چه خصوصیتی است که او را
وا میدارد آن را درست بنامد و آیا در مورد عمل دیگری که همان ویژگیها را داشته اما نقش او در رابطه با آن متفاوت باشد نیز به همان
روش حکم میکند؟این نوع استدلال در دو عبارت مشهور از کتاب مقدس(کتاب دوم سموئیل، ۱۲، ۷ و متی ۱۸، ۳۲)واقع شده است.
اعتقاد بر آن بوده است که یک حکم، حکم اخلاقی نیست مگر آنکه گوینده«گفته اخلاقی خود را تعمیم دهد».اما این مطلب، مسأله
بحث انگیزی را پیرامون معیارهای احکام معروف به«احکام اخلاقی» بر میانگیزد، مسألهای که خارج از حوصله این نوشتار است.این
مسأله و کل مشکل ارتباط بین ارکان توصیهای و توصیفی معنای احکام اخلاقی، سنگینی خویش را بر[ذهن]اندیشوران فلسفه اخلاق
همچنان ادامه میدهد. *…۳۲-او آن مرد را احضار کرده به او گفت:«ای غلام شریر، بخاطر خواهشی که از من کردی من همه بدهی تو
را بخشیدم ۳۳-آیا نمیباید همینطور که من دلم برای تو سوخت تو هم به همکار خود ترحم می کردی»……..