گوته میگفت((من از هیچ مکتبی پیروی نمی کنم از هیچ استادی چاپلوسی نمی کنم دیوانه ای هستم که قایقم را خود هدایت می کنم ))
****نیچه در کتاب حکمت شادان بیانات حکیمانه زیبایی دارد که به جملات ناب ان اشاره ای می کنیم
***من چون چیزهای زیادی را ریختم و چیزهای زیادی را کاشتم ازنظر دیگران بی اعتنا هستم آن کس که جامی لبریز را سر می کشدمقداری را نیز هدر می دهداما این دلیل بی اعتنایی به شراب نیست ؟
****خدا ما را دوست دارد چون ما را خلق کرده است آدم های زیرک در پاسخ می گویند ((انسان خدا را خلق کرد ))آیا انسان آنچه را که خلق کرده است نباید دوست داشته باشد ؟آیا باید آنرا انکار کند ؟ چنین استدلالی بی سر وته است ویک جای آن می لنگد
*****سفر در این خطه دیگر صلاح نیست باید با هوش باشی واز خود کاملا مراقبت کنی زیرا آنها ترا به سوی خود جلب می کنند سپس کاملا به تو می پردازند و آنگاه ترا پاره پاره میکنند ؟آری آدم های پر شور همیشه بی عقل هستند؟
***آری نگاهش بی نیاز است و به همین خاطر تو به او احترام می گذاری اما او بدون توجه به احترام تو با چشمان عقابی خود به دور دست ها می نگرد وترا نمی بیند او جز ستارگان چیزی را نمی بیند؟
****آیا طالب عظمت وافتخاری ؟پس این موضوع را فرا گیر که از تجلیل وستایش به موقع صرفنظر کنی ؟
****اگر در انتخاب آزاد بودم دوست داشتم جای کوچک در وسط بهشت یا نه بهتر از آن دم در ان داشته باشم ؟
****از هر دیدگاه خوب یابدی که به انسانها نگاه بکنیم همه آنها را سرگرم انجام یک کار می بینیم وآن عبارت است از کوشش برای حفظ نوع انسان ؟و این غریزه قوی دقیقا جوهر نوع یا رمه انسانی است شاید هنوز آینده ای برای خندیدن وجود داشته باشد آن زمان موقعی است که گفته حکیمانه ((نوع انسان همه چیز و فرد هیچ چیز ))تا مغز استخوان بشریت نفوذ کرده باشد ودر این صورت شاید خنده آمیخته با حکمت شود شاید ان زمان یک حکمت شادان بوجود آید ودر آن صورت است که میتوان بگوییم ((زندگی ارزش زیستن را دارد ))
*******مرد جوانی را به نزد حکیمی خردمند بردند و گفتند ((ببین زنان دارند این پسر را خراب و فاسد میکنند ))مرد خردمند سری تکان داد لبخندی زد و فریاد بر آورد که ((این مردان هستند که زنان را خراب وفاسد می کنند هر نقصی در زنان باشد مردان باید تاوانش را بپردازند و آن نقص را در وجود خود اصلاح کنند زیرا این مرد است که تصویر زن را برای خود می آفریند و زن تنها خود را با این تصویر منطبق می سازد
یکی از آن میان گفت ((به زنان بس خوشبینی تو آنها را خوب نمی شناسی مرد خردمند جواب داد خصلت مرد اراده وخصلت زن فرمان پذیری است در حقیقت این قانون جنس ها است آری قانون سختی است برای زن
************پر حرفی نویسندگان
یک نوع پر حرفی وجود دارد که ناشی از عصبانیت است ونزد ((لوتر )) و((شوپنهاور ))متداول است .نوعی دیگر از پرحرفی وجود دارد که از زیادی مفاهیم ریشه می گیرد مثلا در نزد ((کانت)) نوعی دیگر از پر حرفی ازلذت بازگو کردن یک چیز واحد به صد گونه تازه است که این پر حرفی در نزد ((مونتنی ))مشاهده می گردد . یک نوع پرحرفی هم وجود دارد که مخصوص ریاکاران است ونام دو نفر را به ذهن کسانی که آثار عصر ما را می خوانند متبادر می سازد 1- دورینگ 2- ریچارد واگنر نوعی دیگر پرحرفی نشان دهنده لذت وشادمانی از کلمه ای خاص و اشکال زیبای سخنوری است این نوع پرحرفی در نثر ((گوته ))کم نیست
نوع دیگر از پرحرفی زاده لذت از صدا و آشفتگی احساسات است واین در نزد ((کارلایل )) مشهود است
***در آلمان مردان بزرگ وبر تر فاقد یک وسیله تربیتی مهم هستند این وسیله خنده است مردان بزرگ آلمان نمی خندند
****مردم فکر میکنند که نیاز علت چیز هاست اما در واقع نیاز غا لبا معلول چیزها است
******من در شناخت هر اندازه حریص باشم نمی توانم جز از طریق نگرش خود چیزی را کشف کنم وبه نگرش دیگران دست نمی یابم مگر انسان می تواند دزد یا غارتگر باشد ؟
***سیادت و آقایی ما دراین امر است که ((بهتر است بدهکار باشیم تا اینکه با پولی که مهر ونشان ما بر آن نیست بدهی خود را بپردازیم ))
***من نمی خواهم که کسی از من تقلید کند می خواهم هر کس الگویی برای خود انتخاب کند ((تو باید آن شوی که هستی ))
***انسانی ترین کار چست ؟ شخص را از شروساری مبری ساختن
*** اندیشه سال نو
من هنوززنده ام و هنوز فکر میکنم باید باز زندگی کنم تاباز فکر کنم هستم پس فکر می کنم فکر می کنم پس هستم امروز هر کس آزادانه بهترین اندیشه وآرزوهای خویش را بیان می کندبسیار خوب من هم می خواهم از آنچه امروز آرزو کرده ام و از اولین اندیشه ای که امسال از صمیم قلب به آن معتقدم سخن بگویم می خواهم اندیشه ای را بیان کنم که می تواند دلیل ضمانت وشیرین تمام زندگی ام باشد این اندیشه آ ن است که باید پیش ازهر چیز بیاموزم که ضرورت چیزهاعین زیبایی ذاتی است بدین گونه من در شمار کسانی خواهم بودکه چیزها را زیبا می سازند از این پس عشق من عبارت خواهد بود از عشق به سرنوشت من نمی خواهم که متهم کنم حتی نمی خواهم متهم کننگان را متهم سازم من نمی خواهم بازشتی ها سر جنگ داشته باشم از این پس دیده برتافتن تنها انکار من خواهدبود خلاصه از این پس فقط میخواهم به زندگی آری بگویم .
******منش دادن به شخصیت
منش دادن به شخصیت هنری بزرگ وکمیاب است کسی دارای این هنر است که بتواند بر سرشت خود با تمام ضعف هاونیروهایش پیروز شودو آن را در طرح هنری چنان ادغام کند که هر عنصری منطقی وحتی هرضعفی فریبنده وجذاب جلوه کند در این طرح مقدار زیادی طبیعت و خصلت های ثانوی در جایی اضافه شده و پاره ای از طبیعت وخصلت های اولیه از جای دیگر کاسته می شود واین هردو کار به بهای تلاشی پیگیر و کوششی روزمره انجام می گیرد در یک جا زشتی را که نتوانسته ایم محو کنیم می پوشانیم ودر جای دیگر آن را به گونه ای تغیر می دهیم که معنای متعالی پیدا کند
***توان اعتقاد
امروز همه میدانند که تحمل انتقاد نشانه بارز فرهنگ است حتی بعضی ها میدانند که مردان برجسته خواهان وتحریک کننده این انتقاد هستند زیرا این انتقاد به آنها نشان می دهد که بی عدالتی آنها در کجاست ؟
****من عاداتی را که پایدار نیستندرا دوست دارم به نظر من این عادات زود گذر ارزشمند ترین وسیله برای شناخت چیزها وضعیت های گوناگون وحتی عمق تلخی وشیرینی آنهاست واز طرفی از عادات پایدار بیزارم ودر عادات دائمی احساس می کنم که یک حاکم مستبد به من نزدیک می شود تا فضای زندگی ام را مسموم سازد
*****مرگ
وقتی که آهنگ زندگی کند می شود مانند عسل غلیظ وسنگین می گردد آنقدر کندمی شود تا به مکث های طولانی میرسد تا به آن مکث نهایی (مرگ) برسد دراین لحظه مرگ را بدون زحمتی پذیرا می شوند وبه خود میگویند ((من آن میوه رسیده ام که برای افتادن از درخت آماده است ))
***پرهیزگاری تا زمانی ارزشمند است که جثه کوچک من زیبا باشد هنگامی که پیر شدم ودندانهایم ریخت بگذار شیطان مرا بگیرد
***به چه چیز ایمان داری ؟ به اینکه باید اوزان همه چیز را از نو تعین کرد
***وجدانت چه می گوید ؟ می گوید (تو باید آن شوی که هستی ))
***بزرگترین خطر در کجاست ؟در دلسوزی
در صفحۀ 19 کتاب (پیش از آغاز مقدمه) میخوانیم:
من در خانۀ خود منزل میگزینم
هرگز از کسی تقلید نکردهام
و به هر استادی که نتوانسته است
بر خود خنده زند
میخندم.
(لوح سر در منزل من)
پاورقیِ ها
- نیچه در چاپ اول کتاب (1882) گفتاری از فیلسوف آمریکایی امرسون (R.W.Emerson) آورده است که اینچنین است: « در نظر شاعر و حکیم هرچیز، شادیبخش و مبارک، هر تجربه، مفید، هر روز، گوارا و هر انسان، الهی است.»
گوته در گفتار مشابهی در سال 1812 گفته است: «من از هیچ مکتبی پیروی نمیکنم، از هیچ استادی چاپلوسی نمیکنم… دیوانهای هستم که قایقم را خود، هدایت میکنم.
نیچه در جوانی شیفتۀ امرسون و گوته بود.
مقدمۀ شاعرانه
دعوت
ای کسانیکه اهل خوراکی هستید، از غذای من بچشید،
فردا مزۀ غذایم بهتر خواهد بود
و پس فردا عالی به نظرتان خواهد بود.
باز هم میخواهید؟
من از آن هفت دستورالعمل کهنه که بلدم
میتوانم هفت نوع غذای جدید درست کنم.
ص33
بیباکی
هرجا که هستی، در اعماق جستجو کن
سرچشمه در زیر است!
بگذار تاریکاندیشان با هیاهو فریاد برآورند که:
همیشه در اعماق جهنم است.
ص33-34
گفتگو
الف: آیا من بیمار بودم؟ بهبود یافتم؟ و چه کسی درمانم کرد؟ چگونه اینهمه را فراموش کردهام!
ب: خوب، حالا میفهمم که بهبود یافتهای زیرا آنکس که فراموش کرد بهبود یافت.
ص 34
حکمت جهان
روی زمین مسطح نمان
زیاد بالا نرو
جهان از ارتفاعات متوسط زیباترین منظره را دارد.
ص 34
دفترچه یادداشت همراه
آیا رفتار و گفتارم ترا جذب کرده و میخواهی مرا گام به گام دنبال کنی؟
فقط به خویشتن وفادار بمان، در آنصورت آرام آرام از من پیروی کردهای.
ص 34
گلهای من
بله، خوشبختی من میخواهد تو را خوشبخت کند.
اصولاً، خوشبختی میخواهد ترا خوشبخت کند!
آیا میخواهی گلهای مرا بچینی؟
پس دولا شو و در میان صخرهها و خارها پنهان شو!
و انگشتانت را مدام بلیس
چون خوشبختی من گزنده است
خوشبختی من ناقلاست
آیا میخواهی گلهای مرا بچینی؟
ص 35
خوارکننده
من، چون چیزهای زیادی را ریختم و چیزهای زیادی را کاشتم
از نظر دیگران بیاعتنا هستم.
آنکس که جامی لبریز را سر میکشد
مقداری را نیز هدر میدهد
اما این دلیل بیاعتنایی به شراب نیست.
ص 36
مثلی میگوید
خام و پخته، ظریف و زمخت، غریب و آشنا
پاک و ناپاک، همدم عاقل و دیوانه
من اینگونه هستم و اینگونه میخواهم باشم
در عین حال هم کبوتر، هم مار، و هم خوک.
ص36
به یک دوست نور
اگر میخواهی چشمان و حواست را خسته نکنی
در سایه به دنبال خورشید روان شو.
ص 36
شجاعت
دشمنی یکپارچه
بهتر از دوستی سرسری است.
ص 37
صعود
چگونه باید به این قله به سرعت دست یافت؟
همیشه صعود کن و به آن فکر نکن.
ص37
روح محدود
من از روحهای محدود بیزارم
در این روحها هیچ چیز خوب، و حتی هیچ چیز بد، وجود ندارد.
ص 37
علیه غرور
خودت را باد نکن
کوچکترین سوزن تو را میترکاند.
ص 38
تفسیر
اگر بخواهم خود را تفسیر و توجیه کنم، به خود دروغ میگویم،
چون نمیتوانم مفسر خویش باشم.
تنها سالکی که راه خویش را میپیماید
میتواند تصویری روشن از راه من نشان دهد.
ص 39
دارویی برای بدبینان
آیا شکایت داری که چیزی مطابق سلیقهات نمییابی؟
پس اینها، افکار عجیب و غریب کهنۀ تو بودند؟
میبینم که ناسزا میگویی، هیاهو میکنی و تف میاندازی.
من از این کار خسته شدهام، قلبم میشکند.
گوش کن دوست من، آزادانه تصمیم بگیر.
یک قورباغه کاملاً چرب کوچک را، بدون نگریستن، ناگهان قورت بده
تأثیر این دارو برای سوءهاضمه بسیار عالی است.
ص 39
سالک
« دیگر راهی نیست. تنها ورطه و سکوتی مرگبار است.»
تو خود چنین خواستی، و خود این راه را ترک کردی.
ای سالک جسور! لحظۀ آزمون فرا رسیده است و با خونسردی بنگر!
اگر بترسی، مطمئناً شکست خواهی خورد.
ص40
تنها
من از هدایت و تبعیت بیزارم.
اطاعت؟ نه. حکومت کردن؟ هرگز.
آنکس که برای خود ترسناک نباشد برای دیگران ترسناک نیست.
فقط آنکس که ترس برانگیزد میتواند دیگران را هدایت کند.
من از هدایت خود بیزارم، و دوست دارم، همانند حیوانات جنگل،
تا مدتها خود را در بیابانی سحرانگیز گم کنم و به خیالپردازی بگذرانم
تا به تدریج به خانۀ خود بیاندیشم و خود را به سوی خویشتن جلب کنم.
ص42
بدون حرص و آز
بله، نگاهش بینیاز است، و به همین خاطر تو به او احترام میگذاری.
اما او بدون توجه به احترام تو، با چشمان عقابی خود
به دوردستها مینگرد و تو را نمیبیند.
او جز ستارگان چیزی را نمیبیند.
ص 44
نصیحت
آیا طالب عظمت و افتخاری؟ پس این موضوع را فراگیر که:
از تجلیل و ستایش بموقع صرفنظر کنی.
ص25
رسیدن به عمق
تو مرا پژوهنده میدانی! اما از این واژه حذر کن!
من فقط، همچون وزنهای، سنگین بوده و بیوقفه سقوط و باز هم سقوط میکنم
تا سرانجام به قعر، به عمق دست پیدا میکنم.
ص45
نزول
شما با تمسخر میگوئید که « او پائین میرود و سقوط میکند»
اما حقیقت آن است که او بر شما فرود میآید.
چون، سعادت وافر برایش مضر بود
و او از فرط نور در پی ظلمات شما برآمد.
ص46
سخن حکیم
من غریب اما مفید به حال مردم
راه خود را در پیش میگیرم
و گاه چون آفتاب، و گاه چون ابر
اما همیشه بالاتر از مردمان به پیش میروم.
صص 46-47
نقاش واقعگرا
کار او چگونه است؟
_ترسیم طبیعت با وفاداری کامل!
مگر ترسیم کامل کل طبیعت امکانپذیر است؟
مگر کوچکترین ذرۀ این جهان، دنیایی بینهایت نیست؟
_آخر او سرانجام چه چیزی را نقاشی میکند که از آن خوشش آید.
و او از چه چیزی خوشش میآید؟
_ از چیزی که بتواند آن را نقاشی کند!
صص49-48
سیاه مشق قلم
من با قلم خود خطوطی را سیاه میکنم؛ چه جهنمی!
آیا محکوم به این سیاه مشق هستم؟
باری، دوات را با غرور در کنارم میگذارم
و سطوری را بیحساب و کتاب سیاه میکنم.
کارم خوب پیش میرود، و کلمات، زیبا جاری میشوند.
من در این سیاه مشق چه موفقیتی دارم!
البته، شاید خط من خوانا نباشد.
اما مهم نیست؛ مگر کسی هم این سیاه مشق را میخواند؟
ص 50
انسانهای برتر
این مرد صعود میکند؛ ستایش بر او باد!
اما آن دیگری، در ورای هر ستایشی، همیشه در اوج است!
او از بالاست.
ص50
شکاک سخن میگوید
از زندگی تو نیمی سپری شده است.
عقربۀ ساعت به پیش میرود.
روح لرزان تو از مدتها قبل سرگردان و پُرسنده است.
اما بیآنکه چیزی بیابد لختی درنگ میکند.
از زندگی تو نیمی سپری شده است؛ و هر لحظۀ آن درد و خطا بوده است.
آیا بازهم میخواهی جستجو کنی؟ چه چیز را؟ و چرا؟
_ من به دنبال دلیلِ دلیل میگردم.
صص50-51
این است انسان
آری، میدانم از کجا میآیم،
من، همچون شعله، سیریناپذیر بوده و خود را میسوزم.
اما بر هرچه میتابم نور میشود.
و از هرچه میگذرم خاکستر میشود
آری، بدون شک من شعلهام.
ص 51
اخلاق ستارگان
ای ستاره! تو در سرنوشت مدار خود اسیری!
چه نسبت است ترا با ظُلمات؟
آرام بچرخ و بگذار زمان بگذرد.
ترا با بدبختی زمان کاری نیست!
تو تا دورترین جهان نورافشانی میکنی!
ترحم نسبت به تو گناه است.
تو فقط از یک قانون پیروی میکنی:
«خالص و پاک باشی!»
ص51
منبع
حکمت شادان
فردریش نیچه
مترجمان
جمال آل احمد، سعید کامران، حامد فولادوند
نشر جامی
چاپ هفتم
یادمان باشد دروغ و دروغگو تا بدانجا قدرت میابد که هزاران حقیقت را در نطفه به تباهی بکشاند
پس حقیقت تلخ و سخت پیروزی را متبلور می کند و دروغ روح را تباه می سازد
دکتر مازیار میر ستادکل نیروهای مسلح 1389