نظریه های روانشناسی باورهای غیر منطقی
انسانها در صورتي مي توانند از آشفتگي هاي عاطفي دوري كنند كه زندگي خود را بر پايه گرايشهاي فطري، منطقي و تجربي بنا نهند. اگر عقلمان را راهنماي زندگيمان قرار دهيم ارتباطمان با خودمان و ديگران بسيار ثمربخش خواهد شد. مطمئنا، عقل بدون عیب و نقص نيست و محدوديتهايي دارد، ولي براي اينكه اختلالهاي عاطفي را به حداقل برسانيم، هيچ مبنايي براي پردازش رويدادهاي فردي و ميان فردي زندگيمان بهتر از منطقي بودن نيست .
به عنوان انسانهاي منطقي، مي دانيم كه دنيا هميشه عادلانه نيست، و رويدادهاي ناگوار كم و بيش در زندگي اتفاق مي افتد پس گاهي عواطف موجهي مانند تاسف، پشيماني، ناخشنودی، و رنجش را تجربه مي كنيم. از لحاظ منطقي مي دانيم كه انسان كاملي نيستيم و هميشه ناكامي ها و نقطه ضعف هايي داريم، اما صرفا به اين دليل كه كامل نيستيم نمي توانيم بپذيريم كسي به ما به عنوان فرد بي ارزشي نگاه کند. با قبول اینکه منافع شخصی مان از بالاترین درجه اهميت برخودرار است، تصميم بگيريم شرايط اجتماعي ناخوشايند را به شرایط منطقي تر تغيير دهيم، زيرا مي دانيم در دراز مدت به نفع ماست كه در دنياي منطقي تري زندگي كنيم.
رفتار و عواطف انسان، ناشی از باورها و اعتقادات و طرز تفکر اوست . در حقیقت این باورهای انسان است که نوع، وضعیت و شدت عاطفه و رفتار او را تعیین می کند . زمانی که یک شخص از حد ترجیحات، آرزو و خواسته های خود درباره رویدادی که اتفاق افتاده می گذرد و به حد مطلق نگر قطعی و الزامی می رسد، این تفکر به سه نوع اعتقاد غیرمنطقی منجر می شود: مهیب سازی، خود تخریبی و تحمل نکردن ناکامی. در حالی که شخصی که به شیوه منطقی فکر می کند افکار خود را بر پایه واقعیت های عینی و نه عقاید ذهنی بنا می نهد و به خود کمک می کند تا هدف های شخصی اش را سریع تر روشن کند.
جورج کلی (1955) معتقد است باورها ، قوانینی است که به وسیله آنها فرد تجربیات خود را تعبیر و تفسیر می کند . به نظر دالوس (1991) باورها مشتمل بر حقایقی است که ما را هدایت می کند تا به شکل خاصی به زندگی واکنش نشان دهیم. هر فرد مجموعه ای از تفکرات عمومی دارد که عقاید مرکزی یا باورهای بنیادی خوانده می شوند. معمولا این باورها نیمه آگاه هستند و آشکار می کنند که هر فرد چگونه نسبت به زندگی واکنش نشان می دهد. زمانی که یک واقعه رشته افکار را فعال می کند آنچه که شخص آگاهانه فکر می کند ، بستگی به باورهای بنیادی ای دارد که به صورت نیمه آگاه در مورد آن واقعه به کار می افتد. این که حقایق خاصی برای افراد دارای مفهوم است ، به باورهای فرد بستگی دارد ( به نقل از فرگات ، 2002).
تاریخچه نظریه باورهای غیر منطقی
باورهای غیرعقلانی و تحریف های شناختی در روان شناسی، اصطلاحی است که از نظریه دو روان درمانگر آمریکایی به نام های ” آلبرت الیس ” و ” آرون بک ” گرفته شده استکه اشاره به اختلال تفکر افراد در درک واقعیات دارد. هدف اساسی روان درمانی، تغییر نوع تفکرات بیماران روانی درباره خودشان و مردم و زندگی و مشکلاتی است که قبلاً از مقابله با آن ها عاجز بوده اند و همین موجب اضطراب و اختلالات روانی شان می شده است.
بک و الیس بر نقش فرایند تفکر آشفته در ایجاد رفتارهای ناسازگارانه تاکید دارند به عقیده بک، ویژگی فراگیر تعدادی از اختلال های روانی وجود افکار خودکار است عقاید بسیار محکمی که فرد حتی نمی داند آن ها به احساس های ناخشنودی و دلسردی منجر می شوند این افکار به صورت خود انگیخته پدیدار می شوند و نادیده گرفتن آن ها دشوار است افکار خودکار حاصل نگرش های کژ کار هستند یعنی قواعد یا ارزش های شخصی که افراد به آن ها اعتقاد دارند و در سازگارهای مناسب اختلال ایجاد می کنند.
پاره ای از مفاهیم نظریه های آلیس در افکار و اندیشه های فلاسفه و متفکران قدیم ریشه دارد ( آلیس ، 1973).
منشأ نظریهی باورهای غیرمنطقی به الیس منسوب است. اگرچه زیرساخت فلسفی افکار او به برخی از فلاسفهی متقدم رواقی به خصوص زنو ، سیسرو و اپیکتتوس برمیگردد. اپیکتتوس که در قرن چهارم قبل از میلاد میزیست، معتقد بود که انسانها به وسیلهی اشیاء برآشفته نمیشوند، بلکه نگرشی که نسبت به امور و اشیاء پیدا میکنند، آنها را برآشفته میکند.
آلیس بر اساس مطالعات خود در مورد فلاسفهی باستان و نیز از طریق تجربهی ویژگیها و رفتارهای بیمارانش قانع شده بود که مردم به این دلیل بر رفتار غیرمنطقی خود پافشاری میکنند که مستمراً به خود تلقین میکنند که باید آنگونه رفتار کنند. ویژگی اصلی عقاید غیرمنطقی این است که توقعات خشک و تعصبآمیزیاند که با کلمات «باید» و «حتماً» بیان میشوند و الزام آورند.
باورهای غیر منطقی هر گونه فکر، هیجان و یا رفتاری است که منجر به تخریب نفس و از بین رفتن خود می شود و پیامدهای مهم آن اختلال در بقاء، خوشحالی و شادمانی است .
به اعتقاد الیس این عقاید است که در افراد مبتلا به اختلال های روانی، معمولا معیوب یا غیر منطقی هستند او آن ها را عقاید غیر منطقی نامید عقایدی درباره خود و دنیا که نامعقول غیر منطقی هستند، الیس نظریه غیر منطقی- هیجانی خود را که به مدل a- b- c مشهور است چنین ارائه داد که وقایع و رویدادها نیستند که باعث آشفتگی، پریشانی و یا اضطراب می شوند بلکه باور بر برداشت خود فرد از وقایع و پدیده هاست که باعث آشفتگی، پریشانی، اضطراب همچنین باعث به وجود آمدن مشکلات در زندگی شخص می شوند .
در رویکرد شناختی، اعتقاد بر این است که تفکر یا به مفهوم وسیعتر شناخت، نقش اساسی و مهمی را در چگونگی بروز رفتار آدمی ایفا میکند. روانشناسان شناختگرا، رفتار را به عنوان سرنخی برای استنباط و استنتاج پدیدههای شناختی یا آنچه در ذهن میگذرد، مورد توجه قرار میدهند. آلبرت الیس نظریه عقلانی – عاطفی – رفتاری خود را این چنین ارائه داد که این وقایع و رویدادها نیستند که باعث آشفتگی، پریشانی و یا اضطراب آدمی میشوند، بلکه برداشت و باور خود فرد از وقایع و پدیدههاست که باعث آشفتگی، پریشانی، اضطراب و همچنین باعث به وجود آمدن مشکلات متعددی در زندگی وی میشوند.
با توجه به اینکه تفکرات غیرمنطقی در سبب شناسی تمام آشفتگی های هیجانی و نابهنجاری های روانی دخیل می باشند مشکلات روانی نتیجه شناخت نادرست افراد است، چرا که عواطف محصول شناخت است.
آلبرت آلیس
آلبرت الیس در نیمهی دوم زندگی خود، تأکید داشت که باورها و ذهنیت ما انسانها بسیار مهم است. رویدادهای بیرونی صرفاً یک محرک هستند و این باورها و ذهنیت ماست که باعث میشود آن رویدادها را به شکل مشخصی تفسیر کنیم و احساسات و هیجاناتی در ما برانگیخته شود و رفتارهایی را از خود بروز دهیم.
از خصوصیات اصلی انسان، توانایی فوق العاده ی او در فکر کردن است؛ به خصوص توانایی او در تفکر درباره ی نحوه ی فکر کردن خود، شاید از بی نظیرترین و انسانی ترین ویژگی های اوست. از دیدگاه باورهای غیر منطقی الیس، همانطور که انسان با افکار و اندیشه های خیالی و غیرمنطقی، مایه ی اضطراب و نگرانی خود را فراهم می کند، از طریق تفکر صحیح و منطقی نیز می تواند خود را از شر ناراحتی های خویش، رها سازد.
وقتی تفکر و رفتار آدمی عاقلانه باشد، موجودی کارآمد، شادمان، سرزنده و توانا خواهد بود؛ پس می توان گفت هر انسانی با اندیشه و افکار خود، زندگی اش را می سازد و جهت می دهد. « آلبرت آلیس » روانشناس معروفی که نظریه ی «درمان عقلانی ــ عاطفی» را ارائه داده است، اعتقاد دارد که توسل به عقایدی در زندگی، موجب اضطراب و ناراحتی روانی فرد می گردد.
به عبارتی دیگر آلبرت الیس (۱۹۶۲) نظریهی عقلانی-عاطفی-رفتاری خود را این چنین ارائه داد که این وقایع و رویدادها نیستند که باعث آشفتگی، پریشانی و یا اضطرب آدمیمیشوند، بلکه برداشت و باورهای غیرمنطقی خود فرد از وقایع و پدیدههاست که موجب آشفتگی، پریشانی، اضطراب و همچنین سبب به وجود آمدن مشکلات متعددی در زندگی وی میشود.
الیس بیان میکند که مقصود از “باور” تنها طرز تفکر، دیدگاه، نظر، نگرش، یا عقیدهی فرد نیست، بلکه باور معرف عمل همزمان “فکر کردن، احساس کردن و رفتار کردن” است، زیرا این فرایندها با یکدیگر روی میدهند و تأثیر چشمگیری بر یکدیگر میگذارند. او معتقد است که منطقی(عقلانی) بودن همان فکر کردن، عمل کردن و احساس کردن به گونهای است که انسان را برای رسیدن به اهداف و مقاصد اصلی ترغیب میکند.
باورهای فرد دربارهی مفهوم خودش به طور کلی تمام باورهای دیگر و نحوهی رفتارش را تحت تأثیر قرار میدهد. دیدی که فرد دربارهی خودش چه شایستگی و چه عدم شایستگی، ارزشمند و یا بیارزش بودن، تأثیر زیادی بر باورهای دیگر و نحوهی رفتار او با دیگران دارد. باورها بر طبق میزان تأثیرشان در زندگی فرد طبقهبندی میگردند. بر این اساس بعضی از آنها نقش بسیار مهمی در زندگی دارند، در حالی که باورهای دیگر از اهمیت کمتری برخوردارند.
اهمیت یک باور در تعداد ارتباطاتی که آن باور با دیگر باورها دارد منعکس میگردد و از طریق این ارتباطات، گسترهی تأثیرگذاری باور مشخص میشود. الیس معتقد است که رفتار و عواطف انسان، ناشی از باورها و اعتقادات و طرز تفکر اوست. در حقیقت این باورهای انسان است که نوع، وضعیت و شدت عاطفه و رفتار او را تعیین میکند. عقاید و باورها که به نظر الیس عامل اصلی کیفیت واکنش عاطفی فرد به وقایع و حوادث هستند به دو دستهی کلی منطقی و غیرمنطقی تقسیم میشوند .
الیس (2003) معتقد است که این محرکها یا رویدادهای برانگیزنده نیستند که اهمیت دارند، بلکه برداشت افراد از این رویدادها، مهم هستند. وی 17 نوع باور غیر منطقی را مشخص میکند که افراد به واسطه آنها رویدادها را تفسیر میکنند. به دلیل ماهیت عادتی باورها، نگرشها و انتظارات شخصی احتمال دارد این فرآیندهای فکری، خودکار و به ظاهر غیرارادی شوند. به طور مثال، غالباً گفتگوهای درونی مکرر منفی و استرسزای یک مراجع به صورت سبک عادتی تفکر در میآید که در بیشتر موارد مشابه با خودکار شدن تفکر است. با وجود این میتوان به فرد کمک کرد که از چنین گفتگوهای درونی آگاه شود و سعی کند آنها را تغییر دهد.
طبق نظر الیس علت اصلی ناراحتیهای احساسی ، ناشی از طرز تفسیری است که از جهان داریم. نقطه نظرهای غیر منطقی ، منجر به افکار منفی و اتوماتیک علیه خود میشوند. و در نتیجه روی رفتار اثر نامطلوب گذاشته ، توانایی ما را در کنار آمدن با مسئله دشوار میسازد ( بنسون و استوارت ، ترجمه قراچه داغی، 1392).
«آلیس» معتقد است وقتی حادثه ای برای فرد اتفاق می افتد، او بر اساس تمایلات درونی و ذاتی خود ممکن است دو برداشت متفاوت و متضاد از آن حادثه و رویداد داشته باشد:
- یکی افکار، عقاید و باورهای منطقی و عقلانی
- افکار، عقاید و برداشت های غیرمنطقی و غیرعقلانی
آلیس (1962) معتقد است که درمان عقلانی – عاطفی – رفتاری بر این مقدمه و پیش فرض استوار است که مردم هوشیار اند تصمیم بگیرند که چگونه فکر و احساس کنند . در این دیدگاه مردم مشکلات عاطفی و هیجانی خود را از طریق غیر منطقی یا آن چه آلیس آن را باورهای غیر منطقی می نامد به وجود می آورند .
آلیس می گوید که بدون در نظر گرفتن وراثت و تربیت افراد می توانند به صورت هشیارانه تصمیم به تغییر روش تفکر خود بگیرند به طوری که بتوانند مشکلات خود را با نزاع با باورهای خود یا عملی تر فکر کردن ، حل کنند .
در دیدگاه عقلانی ـ هیجانی که یکی از دیدگاه های روانشناسی است، افکار انسانها بر احساسات و رفتارهای آنها تأثیر میگذارد و حتی آنها را به وجود میآورد. همچنین احساسات بر افکار و رفتار، و رفتار بر افکار و احساسات نیز تأثیر میگذارند، بنابراین برای تغییر دادن یکی از این سه عامل باید دست کم یکی از دو عامل دیگر را تغییر داد .
دیدگاهی مبتنی بر این واقعیت وجود دارد که حوادث و اتفاقاتی که برای انسان رخ میدهد بیشتر تحت تأثیر عوامل علت و معلول خارج و فراسوی اراده و اختیار فرد است. اما انسان امکاناتی دارد که هرچند دشوار به نظر میرسد، ولی چنانچه او اقدام لازم را به عمل آورد و از قدرت درون خود آگاه شود میتواند آینده خود را کنترل کند، به شکل دلخواه درآورده و آرامش را نصیب خود کند .
وجود باورها و اعتقادات نادرست، نگرش و رفتاری بیمارگونه و پرخاشگرانه را در پیخواهد داشت و این باورها و افکار فرد بر رفتار وی تأثیر میگذارند. از طرفی، این باورهای فرد است که تعیینکننده رفتارهای اوست نه حادثه و اتفاقی که رخ داده است. طبق این دیدگاه، پرخاشگری رفتاری است که پیامد باورهای غیرمنطقی فرد است و هر چه میزان باورهای غیرمنطقی فرد بالاتر باشد، میزان پرخاشگری وی نیز بیشتر خواهد بود.
باورهای منطقی
در حالتی که فرد تابع افکار و عقاید عقلانی و منطقی باشد، به عواقب و نتایج منطقی دست خواهد یافت و شخصیت سالمی خواهد داشت؛
باورهای منطقی منجر به پیامدهای عاطفی و رفتار سازنده و منطقی در فرد خواهد شد و منجر به رشد بقا و حفظ سلامتی روانی او میگردد. افرادی که شخصیت سالمی دارند، منبع کنترل خود را بر تفکر کارآمد بنا مینهند. به هر حال شخص در تلاش خویش برای حرکت در جهت رشد فردی با نشان دادن رفتارهایی مبتنی بر خودشکوفاییب، غالبا با کارشکنیها و خرابکاریهایی مواجه میشود که ناشی از تفکراتی است که مبتنی بر خودمغلوبسازی است.
اشخاصی که دارای باورهای منطقیاند بیش از دیگران واجد ویژگیهای زیر هستند :
۱- افکار خود را بر پایهی واقعیتهای عینی و نه عقاید و باورهای ذهنی بنا مینهد.
۲- به احتمال زیاد هم از زندگی و هم از جان خود محافظت میکند.
۳- به خود کمک میکند تا هدفهای شخصی خویش را سریعتر روشن سازد.
۳- میکوشد تا حداقل تعارض یا تضاد شخصی و پریشانی را برای خود به وجود آورد.
۴- از درگیر شدن در تعارضها و تضادهای شخصی با افراد مهم در زندگی خود اجتناب میکند.
باورهای غیر منطقی
اما در حالتی که فرد تحت تأثیر و دستخوش افکار و عقاید غیرمنطقی قرار گیرد، با عواقب و نتایج غیرمنطقی و غیرعقلانی مواجه خواهد شد. در این حالت، فردی است مضطرب و ناراحت که شخصیت ناسالمی دارد.
آلبرت اليس معتقد است که «منظور ما از تفكر غيرمنطقي تفكري است با اغراق زياد ، انعطاف پذيري بيجا ، غيرعقلاني و بويژه مطلق گرا ، افراد معمولاً اين توانايي را دارند تا رويدادهاي زندگي و روابط خود را به گونه اي كاملآً منطقي و يا غيرمنطقي ، ادراك تعبير و ارزيابي كنند . هرگاه انسانها به گونه اي غيرمنطقي فكر كنند ، توان فكر منطقي را از دست خواهند داد . و همانند كودكان خود بزرگ بين چنين حكم خواهند كرد كه: رويدادها بايد متفاوت از چيزي باشند كه هستند . از آنجايي كه اين قبيل افراد كنترل كمي بر همسر خود و ساير رويدادهاي زندگي دارند در مواجهه با مواردي كه به نظر آنها از آن واقعيت مطلق مورد انتظار فاصله دارد ، به سرعت دچار ناكامي و پريشاني مي شوند ( آلیس ، 1375).
باورهای غیر منطقی ، خواست ها و اهدافی هستند که به صورت ترجیحات ضروری و الزامی در می آیند و تبدیل به اهداف اجباری و الزامی و قطعی می گردد به طوری که اگر برآورده نشوند به آشفتگی و اضطراب منجر می گردد ( برنارد، 1991؛ به نقل از رشیدی و همکاران، 1389).
اليس معتقد است یاری گرفتن از اين باورهای يازده گانه منجر به اضطراب و اختلالات رفتاري مي شود.
وقتي كه فرد از چنين عقايدي کمک می گیرد، در نگرش و برداشتهاي خويش شديدا بر اجبار ، الزام و وظيفه تاكيد دارد و خود را بي نهايت به وقوع امر خاصي مقيد و پايبند مي كند. بنابراين اگر فرد خود را از اين قيد و بندها برهاند، به احتمال قوي در جهت سلامت نفس و پرورش شخصيتش حركت خواهد كرد.
وجه اشتراک این باورهای غير منطقي، نحوه تفكر پر توقعی است كه از جمله خصوصيات كودكانه به شمار می آید. براي مثال، تبديل كردن اميال به نيازها، طرز فکری است که خواسته ای را به بايد، و ميلی را به دستور تبدیل می کند. می توان از تمایلات چشم پوشي کرد اما نيازها را بايد ارضا شوند.
اليس افكار غيرمنطقي را بر حسب نوع تفكر به چهار دسته طبقه بندي مي كند كه اين چهار دسته عبارتند از :
1- حكم كنندگي ( demandingness )
2- نيازمندي ( needingness )
3- وحشت زدگي ( Awfulizing )
4- محكوم كنندگي ( Damning )
به اعتقاد او چهار مقوله باور ناسالم، هسته مرکزی تمام مشکلات روانشناختی هر فرد را تشکیل میدهند:
1. پرتوقعی (انتظار غیرمنطقی)
2. فاجعهپنداری (وحشتناک دیدن وقایع)
3. سطح پایین تحمل ناکامی (بیتحملی)
4. کم ارزش شمردن خود (نا ارزنده سازی خویشتن).
انواع باورهای غیرمنطقی
۱- توقع تأیید دیگران ( انتظار تایید از دیگران ) : این باور که باید از همه افراد مهم در زندگی خود عشق و تأیید دریافت کنیم.
اين باور كه نياز به حمايت و تأييد افرادي داريم كه آنها را مي شناسيم و يا به آنها علاقه داريم. اين باور مي تواند به دلايل متعدد مشكلاتي براي انسان ايجاد كند. براي مثال تقاضاي مورد تاييد ديگران بودن سبب مي شود كه انسان خودش را به خاطر اين كه آيا مي تواند اين تاييد را بدسات آورد يا نه ناراحت و نگران نمايد. اگر اين تاييد را قطعاً بدست آورند آنگاه خواهد بود كه مبادا دوباره آن را از دست بدهد. نگراني كامل داشتن در مورد تاييد ديگران بر روي تصميم و عملكرد فرد در مورد زندگي اش تاثير مي گذارد. اينكه خواستار يا تقاظامند تاييد و تقويت هر كسي باشيم هدفي غيرقابل دسترس است، چرا كه هر كاري كه فرد انجام مي دهد ممكن است بعضي آن را تاييد كنند و بعضي ديگر تاييد نكنند و گروهي نسبت به آن بي تفاوت باشند. بنابراين انسان اگر به زندگي خود ادامه دهد و زندگي خود را طبق ميل و آرزوهاي خويش اداره كند مردم وي را تاييد مي كنند و او را دوست دارند اگر چه آنان ممكن است همان مردمي نباشند كه وي خواستار تاييد آنها است
۲- انتظارات بیش از حد از خود: این باور که باید ثابت کنیم کاملاً باکفایت، بسنده و در حال پیشرفت هستیم.
اين باور كه ما موفق هستيم و در هر كاري صلاحيت لازم را داريم و داوري ما در مورد شايستگي مان بر اساس موفقيت مان در كارهايمان است. اين باور در موردي مخصوصاً مواقعي كه فرد در زندگي با شكست روبرو مي شود بسيار آسيب پذير است چرا كه فرد تصور مي كند كه نالايق است و لياقت زندگي كردن را ندارد. همچنين انگيزه بسيار زياد و مداوم براي موفقيت از لحاظ جسمي استرس هائي ايجاد مي كند كه موجب بيماري هائي نظير زخمهاي معده، سردرد و فشار خون بالا مي شود
۳- آمادگی برای سرزنش ( سرزنش کردن خود و دیگران ) : این باورکه وقتی مردم به شیوهای نفرتانگیز و ناعادلانه رفتار میکنند، باید آنان را مورد سرزنش و لعن قرار دهیم و از آنان به عنوان افرادی بد، فاسد و نابکار نام ببریم.
اين باور كه همه از جمله خود ما مستحق سرزنش و مجازات شدن به خاطر اعمال اشتباهي كه انجام مي دهند، هستند. اين باور باعث مي شود كه فرد با انجام دادن عمل اشتباه دچار خشم و احساس گناه و عذاب شود. همچنين در صورتي كه هدف از ديگران اشتباهي صورت گيرد به علت معتقد بودن به اين باور در روابط فرد با ديگران مشكل پيش مي آيد و مي تواند به وجود آوردن حس انتقام جويي تاثير داشته باشد.
۴- واکنش عاجزانه به ناکامی ( واکنش به درماندگی همراه با ناکامی ) : این باور که اگر امور مطابق میل نباشد، بسیار بد و ناخوشایند و حتی وحشتناک خواهد بود.
اين باور كه بسيار بد و وحشتناك فاجعه آميز است وقتي كه كارها همانطور كه بايد باشند، نيستند اين باور باعث مي شود كه فرد هنگامي كه كارها همان طور صورت نمي گيرد، آشفته و ناراحت شود. مثلا اگر در هنگام تعطيلات باران ببارد موجب نگراني وي مي شود و وي پيش بيني آب و هوا را الكي و مزخرف مي داند.
۵- بیمسئولیتی عاطفی ( بی مسئولیتی هیجانی ) : این باورکه پریشانی هیجانی در نتیجه فشارهای بیرونی به وجود میآید و ما توانایی اندکی برای کنترل یا تغییر احساسات خود داریم.
اين باور كه ما را براي ناراحتي و هيجانات خود هيچ كنترلي نداريم. چرا كه اين ناراحتي ها از جانب ديگران بوجود مي آيد و اگر ديگران تغيير كنند تمام امور اصلاح شود. هنگامي كه فرد در ارتباط با ديگران برداشت منفي مي كند و ناراحت مي شود دچار هيجان و تظاهرات جسماني مثل قرمزشدن، ضربان قلب، فشار خون و غيره مي شود در حاليكه فرد سبب اين عامل را ديگران مي داند در واقع مشكل از ناحيه شناختي و تفكر فرد مي باشد.
۶- نگرانی زیاد توأم با اضطراب : این باور که احتمال وقوع حادثه بد یا خطرناکی وجود دارد و باید در مورد آن به شدت دلواپس و نگران بود.
باور مشكلات آينده كه در آينده اتفاق خطرناكي رخ مي دهد و بايد بشدت در مورد آن نگران باشيم. خيلي از مردم معتقد هستند كه انها بايد خود را نگران مشكلات احتمالي بكنند. آنها معتقد هستند كه اگر در مورد مسائل و مشكلات نگران نباشند به نظر ديگران مزخرف به حسال مي آيند.
۷- اجتناب از مشکل ( اجتناب از رویارویی با مشکلات ) : این باور که اجتناب از مشکلات و شانه خالی کردن از مسئولیتها خیلی آسانتر از مواجهه با آنها است.
باور فرار از مشکلات كه اجتناب كردن از مشكلات و شانه خالي كردن از مسؤليت خيلي آسانتر از روبرو شدن با مشكلات است. اين باور مي تواند آزار دهنده باشد، زيرا طفره رفتن از كارهاي ناخوشايندي كه فرد با آن سر و كار دارد باعث مي شود كه اين كارها اثر پايدارتري در ضمير ناخودآگاه فرد بوجود آورد و هنگامي كه فرد سرانجام با آن روبرو شد مشكل تر مي شود.
۸- وابستگی ( اتکاء به دیگران ) : این باور که با پناه بردن به حالت سستی و رکود، لختی و ایستایی، بیحرکتی یا متعهد نبودن، میتوان خوش گذراند.
اين باور كه ما بايد فردي قوي تر از خودمان داشته باشيم تا به او تكيه كنيم. اين باور باعث مي شود كه هميشه به ديگران نيازمند و محتاج باشد و از خود خلاقيت و ابتكار نداشته باشد و در غير اين صورت اگر فرد تنها بماند عاجز و درمانده شود و دچار اضطراب شود.
۹- درماندگی برای تغییر ( درماندگی نسبت به تغییر ) : این باور که وضع فعلی ما محصول تاریخچه و گذشتهی ماست و کمتر میتوان بر اثرات آن غلبه نمود.
اين باور كه چون ما زاييده گذشته خود هستيم كمتر مي توان به اثرات آن فائق شد. اين باور باعث نااميدي و عدم تلاش و كوشش براي رسيدن به هدف مي شود و اينكه فرد يك بهانه و عذر در مقابل مشكلات پيش آمده دارد چرا كه روي هيچ دستي در آن نداشته است.
۱۰- کمالگرایی: این باور که مردم و اضاع و احوال و شرایط باید بهتر از آن باشند که اکنون هستند و اگر نتوان راه حل مناسبی برای واقعیتهای مشکلآفرین پیدا نمود، زندگی بسیار وحشتناک خواهد بود .
اين باور كه هر مشكل يك راه حل دارد و اگر به آن راه حل نرسيم ناراحت و ناراضي شويم. اعتقاد به كمال در واقع خلاف واقعيت است چرا كه ما در دنيائي پر از شانس زندگي مي كنيم و چيزي بنام حقيقت محض وجود ندارد.
افکار غیرمنطقی از دیدگاه الیس
۱- لازم و ضروریست همهی افراد جامعه ما را دوستبدارند و به ما احترام بگذارند.
۲- لازمهی احساس ارزشمندی، وجود بیشترین لیاقت، شایستگی، کمال و فعالیت شدید است.
۳- کسانی که خطا و اشتباه میکنند، باید بهشدت تنبیه و سرزنش شوند.
۴- اگر وقایع آنطور نباشد که ما میخواهیم، نهایتِ گرفتاری و بیچارگی بهبار میآید.
۵- ناخشنودی بهوسیلهی عوامل بیرونی بهوجود آمده و ما، توانایی کنترل آن را نداریم.
۶- چیزهای خطرناک و ترسآور، موجب نهایت نگرانی میشوند. فرد همواره باید تلاش کند تا امکان به وقوع پیوستن آنها را به تأخیر بیندازد.
۷- اجتناب از بعضی مشکلات زندگی و مسؤولیتها، آسانتر از مواجهشدن با آنهاست.
۸- باید متکی به دیگران بود و به انسان قویتری تکیه کرد.
۹- وقایع گذشته، تعیینکنندهی مطلق رفتار کنونی هستند و اثرات آن را نمیتوان نادیده گرفت.
۱۰- برای هر مشکلی، همیشه یک راهحل درست و کامل وجود دارد. گر انسان به آن دستنیابد، بسیار وحشتناک و فاجعهآمیز خواهد بود.
كارن هورناي
كارن هورناي روانشناس معروف در سلسله كتابهايي در باب «شخصيت عصبي» مفهوم «قساوت بايدها» را مطرح ساخت . به اعتقاد وي انسان بيمار انتظارات غيرمنطقي دارد و به استناد حق و حقوق فرضي براي خود امتيازاتي قائل است . اصرار دارد كه ديگران بدون توجه به منافع و نيازهاي شخصي به خواسته هاي او گردن نهند و چون اين خواسته برآورده نمي شود . عصبانيت بر وجود او مستولي مي گردد . بعضي از اين توقعات نيز متوجه نظام جهاني ، سرنوشت و ياد خداوند مي شود : «حق من است كه خوشبخت باشم» . «منصفانه نيست كه زندگي تا اين حد دشوار باشد.» «مردم بايد با من رفتار بهتري داشته باشند.»
به اعتقاد هورناي اين افراد بيمار به قدري در سهم به ظاهر بي تناسب مشكلات خود غرق هستند كه نمي توانند از خوشيهايي كه در زندگي براي آنان وجود دارد بهره مند باشند.
جونز
جونز نیز در سال ۱۹۶۹ آزمون باورهای غیرمنطقی دهگانه را بر اساس نظریهی الیس ساخت. باورهای غیرمنطقی هر گونه فکر، هیجان و یا رفتاری است که منجر به تخریب نفس و از بین رفتن خود میشود و پیامدهای مهم آن اختلال در بقاء، خوشحالی و شادمانی است، به عبارتی باورهای غیرمنطقی عبارتاند از افکار و اندیشهها و عقایدی که در آنها اجبار، الزام و مطلقگرایی افراطی وجود داشته باشد و موجب بروز اختلالات عاطفی و رفتاری گردد. این گونه باورها در برخورد با حوادث و محرکهای خارجی پیامدهای عاطفی همچون ترس، اضطراب، خشم، گناه، غم و اندوه، خصومت و افسردگی ایجاد میکند. در حقیقت این باورهای انسان است که نوع، وضعیت و شدت عاطفه و رفتار او را تعیین میکند. زیرا رفتار و عواطف انسان ناشی از باورها و اعتقادات غیرمنطقی اوست و همین باورها، طرز تفکر انسان را نسبت به خود، جهان هستی و دیگران موجب میشود.
اضطراب، افسردگی، غم و اندوه، خشم و ترس، ناشی از باورهای فردی نسبت به جهان و دیگران است. توسل به عقاید ده گانه به اضطراب و ناراحتی روانی منجر میشود وقتی که فرد به چنین عقایدی توسل میجوید، در نگرش و برداشتهای خود شدیداً بر اجبار و الزام تأکید دارد و خود را بینهایت به وقوع امر خاصی مقید و پایبند میکند. بنابراین اگر فرد خود را از این قیدها برهاند به احتمال قوی در جهت سلامت نفس و رشد شخصیت حرکت خواهد کرد.
آرون بک
بک، علت اصلی ایجاد افسردگی را طرز تفکر افراد میداند. فرد افسرده به این دلیل دچار افسردگی میشود که استدلال و منطقش در مورد مسائل، اشتباه و نارساست. الیس نیز معتقد است ناراحتیها و اضطرابهای هر فرد زاییدهی باورهای غیرمنطقی اوست، او معتقد است انسان با تمایل ذاتی شدیدی برای باورهای غیرمنطقی متولد میشود. همه افراد تمایل شدیدی به شکست دادن خود دارند و نسبت به تغییر رفتار خود سهل انگاری میکنند. آنها وابستگی خود را به بسیاری از اسطورهها و تعصبات خانوادگی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی که از دوران اول زندگی آموختهاند حفظ میکنند و خواستههایشان را به صورت نیاز مبرم جلوه میدهند.
بک و آلیس بر نقش فرایند تفکر آشفته در ایجاد رفتارهای ناسازگارانه تاکید دارند . به عقیده بک ، ویژگی فراگیر تعدادی از اختلال های روانی وجود افکار خودکار است ، عقاید بسیار محکمی که فرد حتی نمی داند آن ها به احساس های ناخشنودی و دلسردی منجر می شوند این افکار به صورت خود انگیخته پدیدار می شوند و نادیده گرفتن آن ها دشوار است ، افکار خودکار حاصل نگرش های کژکار هستند یعنی قواعد یا ارزش های شخصی که افراد به آن ها اعتقاد دارند و در سازگارهای مناسب اختلال ایجاد می کنند ( بک ، راش ، شاو و امری ، 1979).
خطا هاي شناختي
امروزه بسياري از افراد در سير تفكر خود به دليل عدم آشنايي با اصول تفكر منطقي و صحيح، ناخواسته دچار خطاي شناختي مي شوند. عدم اطلاع از خطاهاي شناختي ورطه اي بسيار خطرناك و سهمگين است. شايد بسياري از گرفتاريهاي انسان ها به دليل آلوده بودن افكارشان به اين نوع خطاها است. به نظر مي رسد افسردگي، بي قراري، رقابت هاي ناصحيح، خشونت، پرخاشگري و بسياري از رفتارهاي غيرعادي بي ارتباط با خطاهاي شناختي نباشند. آرون بك روانشناس معروف و همكاران وي (1979) اين خطاها را شناسايي و در قالب ده خطاي شناختي معرفي کردند. افرادی كه تفكر غيرمنطقي دارند و يا خطاهاي شناختي در افكارشان هويدا است، در بسياري از موارد اطلاع چنداني از اين خطاها ندارند شايد عدم اطلاع، باعث آلودگي اين افكار با خطاهاي شناختي مي شوند.
اما نامهای دیگری هم برای آنها وجود دارد. برخی آنها را دامهای تفکر (Thinking Traps) مینامند. گروهی دیگر، اصطلاح تفسیرهای ذهنی (Cognitive Interpretations) را به کار میبرند تا به ما یادآوری کنند که تفسیر واقعیت الزاماً با خود واقعیت یکسان نیست. گروهی از نویسندگان هم، اصطلاح سادهتر افکار منفی اتوماتیک (Automatic Negative Thought) را ترجیح میدهند. افکاری که اگر حواسمان نباشد، به سرعت در ذهنمان نفوذ میکنند و به جای «فکتها و واقعیتها» مینشینند.
شاید بتوان خطاهای شناختی را قواعد محاسبات سرانگشتی مغز انسان دانست که اگر چه مزایای زیادی دارد، اما دردسرهای خود را هم به همراه خواهد داشت.
مثال زیر، نمونهای فرضی از راهکارهای قدیمی حل مسئله را روایت میکند که میتواند در زندگی امروز، به یک خطای شناختی تبدیل شود. خطایی که آن را به عنوان خطای تعمیم میشناسیم: انسان اولیه وقتی دید که یکی از دوستانش ، با خوردن یک میوه قرمز رنگ گرد مسموم شد و مرد ، ترجیح داد که دیگر طعم سایر میوه های قرمز رنگ گرد را امتحان نکند . این قضاوت ها و قضاوت های مشابه ، زندگی انسان اولیه را حفظ کرد ، باعث زنده ماندن و بقای او شد . اما مکانیزم هایی را برای قضاوت در ذهن او تثبیت کرد ، که هنوز به شکلی عمیق در وجودش ریشه دوانده اند .
انسان امروزی ، وقتی از همکاری با فردی در یک شهر متضرر می شود ، به این نتیجه می رسد که بهتر است با هیچ یک از افراد آن شهر همکاری نکند . او این تجربه را – درست مانند تجربه ی تلخ خوردن میوه ی مرگبار – به دوستانش هم منتقل می کند تا آنها از اشتباه در امان باشند .
خطاهای شناختی، زیرمجموعههای زیادی دارند که این زیرمجموعهها و تقسیم بندیها، گاهی مرزهای مشخص هم ندارند و دارای هم پوشانی هستند.
از میان انواع تقسیم بندیها و اصطلاحات حوزه ی خطاهای شناختی شاید دو اصطلاح سوگیری های شناختی (Cognitive Biases) و تحریف های شناختی (Cognitive Distortions) رایجتر از بقیه باشند .
- سوگیری های شناختی عموماً میان همهی ما انسانها مشترک هستند و معمولاً در ارزیابی روی میدهند.
- تحریفهای شناختی فردیتر هستند. به عبارتی شدت و ضعف آنها در انسانها بسیار متفاوت است. معمولاً هم در ثبت و یادآوری رویدادها به وجود میآیند.
فهرست برخی از انواع خطاهای شناختی از نوع سوگیری
- اعتماد به نفس بیش از حد (Overconfidence Bias)
- خطای تایید خود (Confirmation Bias)
- تمرکز بر آخرین اطلاعات (Recency Bias)
- اثر لنگر انداختن (Anchoring)
- خطای تمرکز بر اطلاعات در دسترس یا Availability Bias
- اجتناب از تعارض شناختی (Cognitive Dissonance)
- تفکر کلیشه ای یا استریوتایپ Stereotype
فهرست برخی از انواع تحریف های شناختی
- تفکر همه یا هیچ یا All or nothing
- تعمیم دادن یا Over-generalization
- بایدها یا Should Statements (درس جبر محیطی در گفتگو)
- برچسب گذاری بر روی خود و دیگران یا Labeling
- بزرگنمایی و کوچکنمایی یا Magnification / Minimization
- حذف رویدادها و اطلاعات مثبت یا Disqualifying Positives
- پریدن به نتیجه بدون طی شدن مسیر Jumping to Conclusions
- شخصی کردن و به خودگرفتن Personalization
- ذهن خوانی یا Mindreading
- خطای هاله ای (Halo Effect)
خطاي اول : تفكر همه يا هيچ ( Dichotomous Thinking )
این نوع نگرش همان چیزی است که معمولاً به عنوان نگاهِ سیاه و سفید میشناسیم و در مقابل آن، این توصیه را میشنویم (یا به دیگران میگوییم) که دنیای اطراف ما سیاه و سفید نیست؛ بلکه خاکستری و حتی در موارد بسیاری، رنگی است.
در اين گونه افكار، تفكر همه يا هيچ حاكم است. فرد يك رفتار، فكر، موقعيت، پديده يا موضوع را كلا سفيد يا سياه مي بيند. هر چيز غیر کاملی، شكستی بي چون و چراست. بسنده نکردن به مقدار يا بخشي از يك كار، فعاليت و يا امتياز، آنها را از مزاياي آن امر محروم مي كند. به طور مثال عده اي اين طور فکر می کنند كه يا بايد فلان ماشين را داشته باشند يا اصلا ماشين نمي خواهند.
اين نوع تفكر جوانب گوناگون زندگی انسانها ديده مي شود.
برای نمونه، استادی ادعا کرد که اگر تعداد معینی دانشجو با شرايطی خاص نباشند فلان واحد درسی را ارائه نخواهد کرد.
یا خانمي كه رژيم لاغري داشت، بعد از خوردن يك قاشق بستني گفت: ” رژیم لاغري ام دود شد و به هوا رفت و با اين استدلال به قدري ناراحت شد كه يك ظرف بزرگ بستني را تا آخر خورد.
خطاي دوم : تعميم مبالغه آميز ، تعمیم افراطی ( Probability Overestimation )
افرادي كه اين نوع خطا را در افكارشان دارند حقايق زندگي را پررنگ تر از مقدار واقعي آن مي بينند. شدت و مقدار واقعي خيلي كمتر از مقدار و شدتي است كه در ذهن آنها وجود دارد. فردي كه دچار اين خطاي شناختي است، هر حادثه منفي و از جمله يك ناكامي شغلي را شكستي تمام عيار و تمام نشدني تلقي مي كند و آن را با كلماتي چون هرگز و هميشه توصيف مي كند.
تمام عيار و تمام نشدني تلقي مي كند و آن را با كلماتي چون هرگز و هميشه توصيف مي كند.
فروشنده دوره گرد افسرده اي كه فروش خوبي نداشت و در حال رانندگي پرنده اي به شيشه اتومبيلش خورد، گفت : چقدر بد شانسم، پرنده ها هميشه به شيشه اتومبيل من مي خورند.
شايد بتوان ادعا کرد كه اين گونه افراد به دليل مبالغه در بخشي از افكارشان، نمي توانند جوانب مثبت زندگي خود را ببينند. در مثال بالا نیز شاهد اين طرز تفکر هستید، فروشنده دوره گرد از مواهب زیادی که دارد غافل است مثل ماشيني که دارد و خيلي از فروشندگان ديگر ندارند.
خطاي سوم : فيلتر ذهني
افرادي كه مبتلا به اين نوع افكارند تحت تاثير يك حادثه منفي کل واقعيت را تار مي بينند. به قسمتی از يك حادثه منفي توجه مي كنند و ما بقی را فراموش مي كنند. عدم توانايي در ديدن قسمت های مهمتر حوادث، عاملي است كه ذهن آ نها را درگير مي كند. درست مانند افتادن يك قطره جوهر در بشكه ای آب که باعث كدر شدن کل آب می شود.
به مثالي توجه كنيد : به خاطر برخورد شايسته با همكارانتان، از طرف رييس تان تشويق مي شويد، اما در اين ميان و در حين دريافت جايزه يكي از همکارانتان به شما انتقادی نه چندان جدي می کند. برای مدتی طولاني در حالي كه همه تعریف و تمجیدها و مراسم با ارزش تشويق را فراموش مي كنيد، از انتقاد بسيار جزيي همكارتان رنج مي بريد.
خطاي چهارم : بي توجهي به جوانب مثبت
افرادي داراي اين نوع تفكر، غير منطقي هستند، توجه زيادی به جنبه هاي مثبت زندگي خود ندارند و هميشه نكات مثبت زندگی شان را بي اهميت جلوه مي دهند. با بي ارزش شمردن تجربه هاي مثبت، اصرار بر بی اهمیت بودن آنها دارند. كارهاي خوب خود را مهم نمي شمارند،و معتقدند كه هر كسي مي تواند اين كارها را انجام دهد. بي توجهي به جوانب مثبت زندگی شادي را مي گيرد و شما را به طرف احساس بی کفایتی سوق مي دهد.
به طور مثال نگهبان ساختمان تجاري با تيزهوشي موفق به شناسايي يكي از سه سارقي شده بود كه هفته قبل از يكي از مغازه هاي ساختمان دزدي كرده بودند. مسئول ساختمان ضمن تشکر، از نگهبان خواست كه زمانی را در یکی از روزهاي هفته تعیین كند تا در جلسه اي با حضور کارکنان و مالكين ساختمان از زحمات وي قدرداني شود. نگهبان امروز و فردا كرده و يكسره مي گفت كار مهمي نكرده ام و از تعيين وقت سرباز مي زد.
خطاي پنجم : نتيجه گيري شتابزده
افراد دارای اینگونه خطا بدون وجود دلایل محكم شتابزده نتيجه گيري مي كنند.
ذهن خواني :
بدون بررسي كافي نتيجه گیری می کنند كه كسي در مورد آنها منفي فكر مي كند.
پيشگويي ( Fortune telling ) :
هر وقت بدون شواهد کافی و مطمئن، به پیشگویی آینده پرداختید و با یقین (یا اطمینان نسبتاً بالا) بدترین سناریوهای محتمل را پیشگویی کردید، گرفتار این دام شدهاید .
پيش بيني مي كنند كه اوضاع بر خلاف ميل آنها در جريان است. بدون هر گونه بررسي مي گويند آبرويم خواهد رفت، از عهده انجام اين كار برنخواهم آمد و اگر افسرده باشند ممكن است به خود بگويند هرگز خوب نخواهم شد.
خطاي ششم : بزرگ نمايي
این افراد از يك سو درباره اهميت مسايل و شدت اشتباهات خود مبالغه مي كنند و از سوي ديگر، اهميت جنبه هاي مثبت زندگي را كمتر از آنچه هست برآورد مي كنند. این گروه به دليل اعتماد به نفس پايين، خود را نسبت به ديگران دست كم مي گيرند، و در صورت خطا، اشتباه خود را خيلي پررنگ تر از میزان واقعي آن مي بينند.
به طور مثال شخصي دوست قديمي اش را مي بيند و به او سلام مي کند، دوستش مثل هميشه سلام او را به گرمي جواب نمي دهد. او از اين مساله ناراحت مي شود و اين اتفاق را براي خود فاجعه مي كند. اين در حالي است كه شايد دلايل مختلفي براي برخورد سرد دوستش وجود داشته و از طرفي آنقدر هم مهم نباشد. ولي اين مساله ساعتها ذهن وی را درگير مي سازد.
خطاي هفتم : استدلال احساسي
افرادي كه داراى استدلال احساسى هستند فكر مى كنند كه احساسات منفى ما لزوما منعكس كننده واقعيتها ست. اين نوع استدلال احساسى ما را از واقعيتهای زیادی دور نگه مى دارد.
به طور مثال( از سوار شدن به هواپيما وحشت می کنم، چون پرواز با هواپيما بسيار خطرناك است). (یا احساس گناه مي كنم پس بايد آدم بدى باشم )، ( خشمگين هستم ، پس معلوم مى شود با من منصفانه برخورد نشده است)، (چون احساس حقارت مى كنم، معنايش اين است كه فرد درجه دومي هستم ) يا ( احساس نوميدى مى كنم ، پس حتما بايد نوميد باشم).
خطاي هشتم : بايدها
این افراد انتظار دارند اوضاع ان طور باشد كه آنها مي خواهند اما هميشه اين انتظار محقق نمي شود.
به طور مثال نوازنده بسيار خوبي پس از نواختن يك قطعه ی دشوار پيانو با خود گفت: (نبايد اينهمه اشتباه مي كردم ). آنقدر تحت تاثير اين عبارت قرار گرفت كه چند روز متوالى حال و روز بدى داشت.
كلمات متفاوتی كه به شكلى بايد را تداعى مى كنند، چنین روحيه ای را بوجود می آورند. آن دسته از عبارتهایی که دربرگیرنده بايد و بر علیه شما به كار برده مى شوند، باعث احساس تقصير و نوميدى می شوند. اما همين باورها، اگر متوجه سايرين و يا به طورکلی جهان شوند منجر به خشم و دلسردى مى گردد و نبايد اين قدر قوی باشند. خيلى ها مى خواهند با بايدها و نبايدها به خود انگيزه بدهند. (نبايد آن شيرينى را بخورم ). اين نوع فكر اغلب بى تاثير است زيرا بايدها باعث تمرد می شوند و مردم تشويق مى شوندكه درست برعكس آن عمل کنند.
خطاى نهم : برچسب زدن
برچسب زدن شكل حاد تفكر همه يا هيچ است. این افراد به جاى اينكه بگويند اشتباه كردم به خود برچسب منفى مى زنند من بازنده ام. گاهی هم به خود برچسب احمق يا شكست خورده مى زنند. برچسب زدن غير منطقى است، زيرا با آنچه می گویند، فرق دارند. انسان وجود خارجى دارد اما بازنده و احمق به اين شكل وجود ندارد. اين برچسب ها تجربه هاى مضرری هستند كه منجر به خشم، اضطراب، دلسردى و کاهش عزت نفس مى شوند.
گاه برچسب متوجه ديگران است. وقتى كسى در مخالفت با نظرات این افراد حرفى مى زند ممكن است او را متكبر بخوانند. پس از آن ممکن است احساس کنند که رفتار مخالفانشان مشكل ندارد بلکه آنها مشکل شخصیتی و ذاتی دارند. در نتيجه آنها را کاملا فرد بدی می دانند و در اين شرايط فضاى مناسبى براى ارتباط سازنده بوجود نمی آید.
خطاى دهم : شخصى سازى و سرزنش
در اين خطا، فرد خود را بى جهت مسئول حادثه اى می داند كه به هيچ وجه امكان كنترل آن را نداشته است.
وقتى مادری از آموزگار پسرش شنيد كه او در مدرسه خوب درس نمى خواند با خود گفت:”اين نشان مى دهد كه من مادر بدى هستم”. بهتر بود كه اين مادر علل واقعى درس نخواندن فرزندش را پیدا می کرد تا بتواند به او كمك كند. شخصى سازى منجر به احساس گناه، خجالت و بی کفایتی مى شود .
بعضى افراد هم عكس اين كار را عمل می كنند و سايرين و يا شرايط را علت اصلی مشکلات خود تلقى مى كنند و توجه ندارند كه ممكن است خودشان نیز در ايجاد گرفتارى هایشان سهمى داشته باشند: ” زندگى زناشويي خوبی ندارم چون همسرم منطقى نيست”. اغلب سرزنش به دلیل رنجاندن دیگران مؤثر نیست.
من دیک
ارزیابی افراد در موقعیت های رویارویی زندگی از جمله استرس با سیستم شناختی فرد و تناسب آن با رفتارهای منطقی آنان به هم وابسته اند. برهمین اساس بسیار از مشکلات را میتوان زاده باورهای غیر منطقی و خیالات بی معنای انسان دانست ( من دیک و همکاران،2010).
باورهای غیر منطقی هم چنین تآثیر زیادی در سبب شناسی آسیب ها از جمله افسردگی دارند ( من دیک و همکاران،2010).
کویلیام
کویلیام (1386) معتقد است که برای تغییر دادن افکار منفی و جایگزین کردن افکار مثبت به جای آنها، لازم است بدانیم که افکار منفی، تحریف هایی هستند که در واقعیت صورت می گیرند.
در دنیای لجام گسیخته کنونی که مادیات، همه چیز را تحت الشعاع قرار داده و عواطف انسانی، احساسات، و نوع دوستی به فراموشی سپرده شده، در دنیایی که فقر و تنگدستی، جنگ و خونریزی، فساد و تباهی هر روز، رو به افزایش است، چیزی جز پشتوانه معنوی، مثبت اندیشی، امیدواری، تغییر و تحول درونی نمی تواند بشر را از این همه نابسامانی، از هم گسیختگی و از هم پاشیدگی های روانی نجات دهد (کویلیام ، 2003).
دنیل آمن
دنیل آمن ، در کتابِ «مغز خود را تغییر دهید تا زندگیتان تغییر کند» ترجیح میدهد افکار منفی اتوماتیک را به صورت ANT خلاصه کرده و آنها را به مورچههایی تشبیه کند که مغز ما را اشغال میکنند و فضایی را که باید در اختیار افکار مولد باشد، در اختیار خود میگیرند.
دنیل آمن می گوید که مهم نیست آنها را چه بنامید ، افکار منفی اتوماتیک ، مورچه ها ، تفسیرها یا تحریف های شناختی . مهم این است که افکار غیر مولد ، گاهی چنان مغز ما را اشغال می کنند که جایی برای افکار واقع گرایانه و سازنده باقی نمی ماند .
فیروز بخت
اما باورهای منطقی در دراز مدت و با آگاهی بیشتر باعث احساس بهتر خواهد شد و اهداف مشخص تری را در زندگی به فرد نشان می دهد ( فیروز بخت،1392).
تقی پور
تا زمانی که تفکر غیر منطقی جریان دارد اختلالات عاطفی نیز به قوت خود باقی خواهد بود. فردی که خود را اسیر و گرفتار افکار غیر منطقی خود می کند احتمالا خود را حالت احساس خشم، مقاومت، خصومت، دفاع، گناه، اضطراب، سستی و رخوت مفرط، عدم کنترل و ناچاری قرار می دهد ( تقی پور ،1377).
معرفی پرسشنامه باورهای غیرمنطقی جونز 40 سوالی (IBQ-40)
آلیس 10 تفکر غیرمنطقی را نیز ارائه داد که پایهای برای ساخت پرسشنامه باورهای غیرمنطقی جونز 40 سوالی (IBQ-40) شد.
پرسشنامه باورهای غیرمنطقی جونز 40 سوالی (IBQ-40) در سال 1969 توسط جونز و بر اساس نظریه الیس طراحی شد. این پرسشنامه یکی از پر استفادهترین ابزارهای اندازهگیری باورهای غیرمنطقی در جهان است. نسخه اصلی این پرسشنامه 100 سوال بسته را شامل میشود که از 10 عامل تشکیل شده و هر عامل یک نوع تفکر غیرمنطقی را بررسی میکند. فرم کوتاه این آزمون در ایران توسط عبادی و معتمدین در سال 1384 طراحی گردید. آنها پس از تحلیل پاسخ نامههای آزمودنیها، 60 ماده از 100 ماده آزمون را حذف کردند و یک ساختار چهار عاملی به دست آوردند. این چهار عامل عبارت بودند از: درماندگی در برابر تغییر، توقع تایید از دیگران، اجتناب از مشکل و بیمسئولیتی هیجانی.
در تحقیقی که وودز (1992) انجام داد، گزارش شده است که تا بهار 1992 میلادی، 81 مقاله و 25 پایان نامه دکتری از این آزمون استفاده کرده اند. وودز (1992) از دهه ی 1970 تا 1992 از این ابزار در زمینه تحقیق با بیش از 2000 نفر از دانش آموزان مراجعه کننده به کارگاه های آموزشی و امثال آن استفاده کرد که موضوعات تحقیقی مربوط به زمینه ی سردردهای مزمن، اختلالات روان تنی، رفتار تیپ A ، خودکشی، اضطراب و خشم بوده است. مقیاس باورهای غیر منطقی دارای 10 زیر مقیاس و 100 عبارت است که هر زیر مقیاس مربوط به یکی از باورهای غیر منطقی است.
مولفه های مقیاس باورهای غیر منطقی جونز :
1-مقیاس ضرورت تائید و حمایت دیگران (DA)
2-مقیاس انتظار بالا از خود (HSE)
3-مقیاس تمایل به سرزنش خود (BP)
4-مقیاس واکنش به ناکامی (FR)
5-مقیاس بی مسئولیتی هیجانی (EI)
6-مقیاس توجه مضطربانه یا دل مشغولی زیاد همراه با اضطراب (AO)
7-مقیاس اجتناب از مسائل (PA)
8-مقیاس وابستگی (D)
9-مقیاس ناامیدی نسبت به تغییر (HC)
10-مقیاس کمال گرایی (P)
به سوالات با گزینه های زیر پاسخ دهید:
1) کاملا مخالفم 2)مخالفم 3)نظری ندارم 4)موافقم 5)کاملا موافقم
1-تقریباً غیرممکن است که بتوان در آثاری که حوادث گذشته بر ما داشته اند ، تغییر ایجاد کرد.
2-ما اسیر زندگی گذشته خود هستیم.
3-مشلات انسان همیشه ثابت و غیر قابل تغییر هستند.
4-چیزی که یکبار زندگی ام را تحت تاثیر قرار دهد ، در آینده نیز همواره بر آن اثر خواهد گذاشت.
5-انسان بشدت متاثر از گذشته ی خود می باشد.
6-اغلب نمی توانم بعضی از نگرانی ها را از ذهنم خارج کنم.
7-غالبا از اتفاقات خیلی جزئی بسیار آزرده خاطر می شوم.
8-از روبرو شدن با مشکلات خویش دوری می کنم.
9-ما در دنیایی از شانس و احتمال زندگی می کنیم.
10-گاهی اوقات نمی توانم ترس را از ذهنم دور کنم.
11-هر چه فرد مشکلات بیشتری داشته باشد ، خوشی های او کمتر خواهد شد.
12-از چیزی یا موقعیتی که بدم می آید بشدت ناراحت می شوم.
13-اشتباه کردن در هر کاری مرا آشفته می کند.
14-انتظار دارم که دیگران بیش از حد نگران آسایش و رفاه من باشند.
15-از پذیرش مسئولیت خوشم نمی آید.
16-سعی می کنم در تمام تصمیم گیری ها با شخص قوی تر از خودم مشورت کنم.
17-دوست دارم در انجام کارها به هر قیمتی که شده ، موفق شوم.
18-هر نوع اَعمال خلاف اخلاق را باید بشدت مورد مجازات قرار داد.
19-احساس می کنم هر کاری را باید فقط از راه درست خود ( فقط از یک راه ) انجام داد.
20-می خواهم همه افراد مرا دوست بدارند.
21-اغلب نگران این هستم که مردم تا چه اندازه مرا تایید می کنند و می پذیرند.
22-هنگام برخورد با امور سخت و خستگی آور ،غلبه بر آنها برایم دشوار و پریشان کننده است.
23-برای من مهم است به هر قیمتی شده ، دیگران به من احترام بگذارند.
24-دوست دارم بهر قیمتی که شده ، دیگران مرا گرامی بدارند.
25-برای من خیلی مهم است که در هر کاری موفق باشم .
26-من در موقعیت های خطرناک از کاری که انجام می دهم ، آگاه نیستم.
27-این یک نیاز حتمی است که دیگران مرا تایید کنند.
28-من از اشتباه های دیگران زود آشفته می شوم.
29-از رقابت با افراد نسبتاً قوی تر از خودم دوری می جویم.
30-جرات خطر کردن (ریسک کردن ) ندارم.
31-انسان تحت هر شرایطی که بخواهد ، نمی تواند خوشحال باشد.
32-همیشه بخاطر مسایل آینده مضطرب می شوم .
33-بعضی چیزها ذاتاً آشفته کننده بوده و جدا از برداشت ما از آنها ، باعث ناراحتی ما می شود.
34-اگر از واقعیت ها خوشم نیاید ، معمولا آنها را بهمان شکلی که هستند ، نمی پذیرم.
35-معمولاً زندگی را سخت می گیرم.
36-عامل بدبختی هر کس خودش نیست بلکه دیگران هستند.
37-من معمولاً واقعیت ها را آنچنان که اتفاق می افتد آرام و بی سر و صدا نمی پذیرم .
38-باعث ایجاد خشم و ناراحتی در درون هر انسانی ، دیگران هستند.
39-علت حالات خُلقی خویش ، خودم نیستم .
40-یک فرد غمگین و عصبانی همیشه غمگین و عصبانی خواهد ماند