خلاصه کتاب بعد از زلزله نوشته هاروکی موراکی
کتابی جذاب و مفید
#مای_پادکست
#پویش _ملی _آموزش
#آموزش_بدون_پاورپوینت
https://www.aparat.com/mazyarmir
https://www.aparat.com/zabane_badan
https://t.me/Iranian_leadership_school
https://www.instagram.com/mazyare_mir
https://www.instagram.com/mazyare.mir
https://www.linkedin.com/in/mazyarmir
برای مشاوره رایگان از طریق واتساپ پیامهای خود را ارسال فرمائید.
هیچ چیز در زمین، مقدس تر از انسانیت نیست.
والتر سوج لندر
معرفی کتاب بعد از زلزله نوشته هاروکی موراکی
پنج سال پس از زلزلهی شهر کوبه در ژاپن، نویسندهی خوشنام ژاپنی، «هاروکی موراکامی»، دست به قلم میشود و کتاب «بعد از زلزله» را منتشر میکند. این کتاب شامل پنج قصه است با داستانهای مختلف که ظاهرا هیچ ارتباطی با زلزله ندارند. با این حال وقتی پشت سر هم قرار میگیرند، تصویر کاملی از آدمهایی میدهد که زلزله زندگیهایشان را ناخواسته زیر و رو کرده است. بعد از زلزله، در کنار سایر آثار موراکامی، جزو معدود نمایندگان قدرتمند ادبیات ژاپن در ایران است.
خلاصه داستانهای کتاب بعد از زلزله
این کتاب که من فوق العاده انرا دوست دارم بر اسا پنج داستان کوتاه پایه گذاری شده است. «بشقاب پرنده در کوشیرو» دربارهی مردی به نام «کومورا» است که همسرش در سکوتی ممتد فرو میرود و یک روز ناگهان ناپدید میشود. داستان «منظرهای با اتوی چُدنی» راجعبه «کِیسوکی» و «جونکو» است که در ساحلی آرام آتش روشن میکنند. حرفها و وصفحال آنها موضوع اصلی این داستان است. «تایلند» دربارهی نفرت «ساتسوکی» از مردی است که او را از بچهدار شدن محروم کرده است. او تمام روزهایش را با این حس عمیق و آزاردهنده سپری میکند. «قورباغهی عظیم توکیو را نجات میدهد» دربارهی مردی به نام «کاتاگیری» است که روزی وارد آپارتمانش میشود و قورباغهی عظیمالجثهای را میبیند که منتظرش نشسته است. قورباغه به مرد میگوید که ماموریت دارد تا توکیو را از کرم غولپیکری که در زیر زمین زندگی میکند و باعث زلزلهای مهیب میشود، نجات دهد. در «شیرینی عسلی» داستان سه دوست دوران دانشگاه به نامهای «جونپی»، «سایوکو» و «تاکاتسوکی» را میخوانیم که حالا دو نفر از آنها با هم ازدواج کردهاند و بچهدار شدهاند.
درباره کتاب بعد از زلزله
موراکامی استاد خلق مضامین جدید است. او از دل سادهترین و بدیهیترین پدیدهها و اتفاقات دنیا یک داستان ناب و جذاب مینویسد. میتواند همان موضوعات حقیر و نادیدنی را طوری بنویسد و بال و پر دهد که هر مخاطبی را به خود جذب کند. نوشتههای او تلفیقی از واقعیت و خیال است. سرنوشت شخصیتهایش دست خودش است، اما بدون این که نقشی در تعیین خوب و بد داشته باشد یا بخواهد فرد یا اتفاقی را قضاوت کند، داستانی مینویسد که در پایان بعید است آدمها همان آدمهای اول داستان باشند. در داستانهایش اتفاق عجیب و غریبی نمیافتد، همه همان اتفاقات روزمرهای است که ممکن است دور و بر خیلی از ما هم اتفاق بیفتد. در این پنج داستان موراکامی هم مانند سایر آثارش تنهایی و سرگشتگی انسان معاصر یکی از درونمایههای اصلی است. فراموشی و رنج در کنار این سرگشتگی معجونی تلخ و عذابآور ساخته که آن را هر روز زهرش را به جان انسان دنیای مدرن مینشاند.
شخصیتهای داستانهای بعد زلزله بسیار ملموس و قابل باور هستند. قهرمانان این داستانها افراد فوقالعادهای نیستند و حتی در همین گوشه و کنار هم دیده میشوند، آدمهای معمولی با زندگیهای معمولی. همینطور گفتوگو ها هم بدون اغراق و به شکل طبیعی و روزمره نوشته شده است. چیزی که باعث میشود پای حرفهای موراکامی بنشینیم و به قصههایش گوش کنیم، هنر این نویسنده در شخصیتپردازی و فضاسازیهای قوی است. جالب اینجاست که او حتی خیلی اصراری روی توصیف و وصفحالهای طولانی و پر از جزییات ندارد. او از سادهترین و درستترین کلمات برای نوشتن استفاده میکند. آنقدر ساده و بیدغدغه مینویسد که از همان اول که کتاب را شروع میکنیم، وارد داستان میشویم. آدمها، خانهها، حرفها و رفتارها همه زنده و ملموس هستند.
ردپای رئالیسم جادویی هم در نوشتههای موراکامی پیداست. درست در همان لحظهای که غرق در دنیای واقعی داستان میشویم، نشانههایی از دنیایی ناشناخته و موهون از راه میرسد و خیلی راحت و معمولی جزیی از داستان اصلی میشود. خوبیاش این است که موراکامی آنقدر باورپذیر مینویسد که شاید هیچ وقت از خودمان نپرسیم آن قورباغهی بزرگ ناگهان از کجا پیدایش شد؟ «خیلی شوخطبعی اقای کاتاگیری! اما کدام آدم تبهکاری به یک قورباغه پول میده که کارهای غیرقانونی بکنه؟ مسخرهاش میکنن». این قورباغه حتی آنقدر بااعتماد به نفس است که به خودش جسارت میدهد آدمها را نقد کند و سربهسرشان بگذارد.
مانند خود موراکامی، هیچ یک از شخصیتهای این کتاب در زمان زلزله در کوبه نبودهاند. اما همهی آنها به نوعی ارتباطی با این زلزله دارند و در واقع سایهی این زلزله همه جا همراه آنها میآید. تاجایی که آنها را وادار میکند از زندگی روزمره و معمولی خود دست بکشند، حباب امن خود را بشکنند و ماجراهای تازهای را تجربه کنند. ارتباط بین شخصیتها و داستانها مانند رشتهای باریک و نامرئی است که تا بهطور کامل خوانده نشوند، نمیتوان ارتباطی بین آنها دید. البته پیش از آن که موراکامی تمام داستانهای آن را کنار هم و در یک کتاب بیاورد، هر کدام از این پنج داستان را بهطور پراکنده در نشریات مختلف چاپ کرده بود. وقتی این پنج داستان کنار هم قرار گرفتند، منتقدان و مخاطبان تازه متوجه شدند که هر یک از شخصیتها و روایتهای این داستانها به هم مربوط هستند. تاجایی که منتقدان آمریکایی معتقدند این داستانها در کنار هم بیشتر شبیه به رمان هستند، تا داستان کوتاه.
دربارهی هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی نویسندهی محبوب و خوشنام ژاپنی است که توانسته با شکستن مرزهای جغرافیایی، به شهرت جهانی برسد. کتابهای موراکامی به بیش از 50 زبان دنیا ترجمه شده و برندهی جوایز زیادی شدهاند. جایزهی جهانی فانتزی، جایزهی اوکانر و جایزهی فرانتس کافکا از مهمترین جوایزی است که تا به حال به موراکامی تعلق گرفته است. نوشتههای موراکامی از نویسندههای بزرگی مانند «ریموند چندلر»، «سلینجر» و «ریچارد براتیگان» تاثیر زیادی گرفته است. داستانهای موراکامی تلفیقی از رئالیسم جادویی و سوررئال در بستری از واقعیت است که شخصیتهای آن افرادی تنها و از خودبیگانه هستند. «سهگانهی موش صحرایی»، «سرزمین عجایب و پایان جهان»، «تعقیب گوسفند وحشی»، «حملهی دوم به نانوایی»، «کافکا در ساحل» و «جنگل نروژی» از آثار معروف این نویسندهی ژاپنی هستند. روزنامهی گاردین موراکامی را به خاطر آثار موفق و دستاوردهایی که در دنیای داستاننویسی مدرن داشته، در بین بزرگترین نویسندگان دنیا قرار داده است.
در بخشی از کتاب بعد از زلزله میخوانیم
او پنج روز متوالی جلوی تلویزیون نشست و به بانکها و بیمارستانهای مخروبه خیره شد، فروشگاهها در آتش میسوختند و
چندین خط راهآهن و بزرگراهها خسارت دیدند. اما هرگز کلمهای بر زبان نیاورد و در کوسن مبل فرو رفت، دهانش قفل بود و وقتی
کومورا با او صحبت میکرد جوابش را نمیداد و از تایید یا تکذیب حرفها خودداری می کرد. کومورا مطمئن نبود که حتی صدایش
به گوش او میرسید.
همسر کومورا اهل شمال یاماگاتا بود و تا آن جایی که میدانست زنش دوست یا فامیلی نداشت که در کوبه صدمه دیده باشد.
با این حال از صبح تا شب جلوی تلویزیون خشکش میزد. در حضور همسرش چیزی نمیخورد و نمینوشید و هرگز توالت
نمیرفت. به جز تعویض کانال تلویزیون جُم نمیخورد.
کومورا خودش نان برشته و قهوه درست میکرد و سرِ کار میرفت. وقتی شب به خانه بازمیگشت با چیزی که در یخچال مانده
بود، غذای مختصری برای خودش میپُخت و میخورد. سکوت سردی فضای اتاق را فرا گرفت. کومورا موفق نشد مشکل را حل
کند. وقتی یکشنبه، روز ششم، به خانه آمد همسرش ناپدید شده بود.
کومورا چندین بار از سرِ کار به خانه آمد و متوجه شد که زنش نیست و یادداشتی در آشپزخانه میگذاشت که برای مدتی به
دیدار پدر و مادرش رفته و او هم هرگز اعتراض نمیکرد. فقط منتظر میماند که به خانه بازگردد و همیشه این کار را میکرد و پ
بعد از یک هفته یا دَه روز با روحیهی خوبی به خانه بازمیگشت.
اما نامهای که همسرش بعد از پنج روز از وقوع زلزله باقی گذاشت، کاملا متفاوت بود. «دیگه هرگز برنمیگردم». او خیلی واضح
توضیح داد که چرا دیگر نمیخواهد با او زندگی کند. «مشکل این است که هرگز چیزی به من ندادی. یا دقیقتر بگم، چیزی در
درونت نیست که بتونی به من بِدی. تو خوب، مهربون و خوشتیپی، اما زندگی کردن با تو مثل زندگی کردن با تودهی هَواست.
البته تقصیر تو نیست. زنهای زیادی هستند که عاشق تو بشن. لطفا دیگه به من زنگ نزن. خِرت و پرتهایم رو هم بریز دور……