خلاصه کتاب در ماگادان کسی هرگز پیر نمی شود نوشته اتابک فتح الله زاده

خلاصه کتاب در ماگادان کسی هرگز پیر نمی شود

خلاصه کتاب

#مازیارمیر

یک راه آموزش نسل های بعد، کتاب خواندن برای آن‌هاست. من برای فرزندانم بیش از ده هزار جلد کتاب به جا خواهم گذاشت.

ریک وارن

 

 

این کتاب یادمانده‌های دکترعطاء الله صفوی از اعضای سابق سازمان جوانان حزب ‌توده است که  منتشر شده است.

وقتی برای نخستین بار نام این کتاب را از زبان دوست گرانقدرم سرکار خانم فرزانه اهری فرد شنیدم با خود اندیشیدم این ماگادان چه جور جاییست که کسی در آن پیر نمیشود. پس در ذهنم آن را چون

بهشتی برین تصور نمودم که غم و اندوه را بدانجا راهی نیست تا گرد پیری بر چهره کسی بنشاند و در رویای سرزمینی سراسر زیبایی و ناز و نعمت غرق شدم. ولی این رویای باطل دیری نپایید چرا که

در همان نخستین صفحات کتاب دریافتم که ماگادان جهنمی است که به راستی کسی در آن پیر نمیشود حالا اگر میخواهید بدانید ماگادان چه جور جایی است،قصه را از زبان «دکتر عطا صفوی» کسی

که هفت سال از بهترین سالهای جوانی اش را در آن گذرانده بشنوید که در توصیف ماگادان میگوید:

ماگادان کجااست جایی که در آن ۹۹ نفر می‌گریستند و فقط یک نفر می‌خندید

«میدانی ماگادان چه جور جایی است؟

ماگادان جایی است که در آن 99 نفر میگریستند و یک نفر میخندید او هم دیوانه بود. ماگادان جایی است که کسی ترانه شاد نمیخواند. ماگادان جایی است که 8 ماه شب و 4 ماه روز است؛ جایی که

درجه سرما به 60 درجه زیر صفر میرسد جایی که مردگان را توی کیسه هایی میگذاشتند و روی برفهای ابدی میانداختند. در ماگادان زندانیان هرگز پیر نمیشوند چراکه نیروی زندانی به زودی به پایان

میرسد و او به درک واصل میشود.»

به 50 سال گذشته ام می نگرم، رخ دادهایی  را می بینم که مرا از سینوهه تا تبهکاران نیویورک از نشان از بی نشانها تا درمعنی زندگی به اسمانها رهنمون کردند و اینگونه قد کشیدم. دستان مهربان پدر و مادری که هرگز خوب و درست نشناختمشان و این روزهای جای خالیشان زیاد درد می کشذ، آه من ان زمانها به قعر بهشت می رفتم و  تو نمی دانی که آنجا اندرون کتاب بود . مازیار میر

در ماگادان کسی پیر نمی شود یک غم نامه است یک رساله بیسوادی و بی تجربگی ملتی که محکوم است زجر بکشد و نابرابری و ناعدالتی کمکونیستها و چپیها

و داستان تاریخ ملت های دربند و داستان تراژدیک و غمبار جوانی که در وطن در نهایت فقر زاده شد و در تنهای غربت و عمری در غربت درد کشید و در وطن هم زجر

کشید و در غربت و در تنهایی مرد داستانی مردی با روحیه عجیب و قدرتی ماورایی که در عزلت و تنهایی و غربت یک تازانه راه رفت در منفی 20 درجه دوام اورد در

گرسنگی و لخت بودن و بی لباس بودن در منفی جهنم هم دوام آورد

این داستان نهایت تاب آوری است و دیگر هیچ

 کتاب، خاطرات زندگی دکتر عطاصفوی است؛ از روزی که در خانه ای روستایی در مازندران چشم به دنیا گشوده تا دوران کهولتش که به عنوان جراح کلیه و مجاری ادرار در تاجیکستان کار میکند؛

زندگینامه که چه عرض کنم غم نامه ای که قریب به شصت سال آن در خاکی غریب رقم خورده که ده سال از آن نیز در زندانهای مخوف استالین گذشته.

این خاطرات در قالب نامه هایی است که عطا در 75 سالگی برای دوستش «اتابک فتح الله زاده» نوشته و اتابک آنها را گردآوری و در قالب کتاب به رشته تحریر درآورده. عطا در این کتاب به شرح زندگی

کودکی خود که مقارن با سلطنت رضاشاه میباشد پرداخته؛ زندگی در مملکتی که فقر، بیسوادی و تبعیض، میراث به جا مانده از شاهزادگان قاجار هنوز هم گریبان بسیاری را رها نکرده. نوجوانی عطا

مقارن با تحولات دهه بیست ایران میباشد بلشویکها در روسیه به قدرت رسیده و حزب توده در ایران بخصوص در بین روشنفکران جای پایی برای خود بازکرده جوانان روشنفکر، پیرو تبلیغات حزب توده، تنها

راه نجات ایران را کمونیسم میدانند. آنها تنها فقر و نابرابری موجود در ایران را میبینند ولی آنقدر حافظه یاری نمیدهد تا بیست سال پیش از آن را نیز ببینند.

عطا که دوره دبستان را به اتمام رسانده وارد دانشسرای مقدماتی میشود جایی که نه تنها خوراک، سرپناه و شغل آینده وی را تامین میکند بلکه ماهانه حقوقی نیز به او میدهد که میتواند خرج خود را

درآورده و مقداری را نیز برای مادرش بفرستد. عطای رعیت زاده حالا فرصت تحصیل دارد فرصتی که تا قبل از روی کار آمدن رضاشاه فقط و فقط مختص طبقه اشراف بود و طبقه رعیت سواد آموختن را به

خواب هم نمیدید. اما عطا جوانیست ایده آل گرا و از صفت قدر نشناسی و فراموشکاری خاص ما ایرانیان نیز بی بهره نیست پس او به حزب توده پیوسته و به مبارزه با شاه میپردازد درنهایت نیز فرار به

بهشتی که تبلیغات حزب توده برایش متصور شده را به ماندن ترجیح میدهد؛ به ماندن و ساختن وطنی که دارد پیکره رنجور و تبدیده خود را از زیر لایه های قطور فقر و نکبتی که قرنها بر او آوار شده بیرون

می کشد. عطا برای یافتن مدینه فاضله شبانه از مرز ترکمن صحرا به شوروی سابق (ترکمنستان کنونی) میگریزد اما به محض ورود به خاک شوروی به جرم ورود غیرقانونی و جاسوسی دستگیر و روانه

زندان میشود و چون نمیتواند بیگناهی اش را ثابت کند سر از اردوگاههای کار در سیبری و ماگادان در می آورد و اینگونه آن زندگی جهنمی در سرزمینی که او آنجا را بهشت آمال و آرزوهایش میدید رقم

می خورد

نمیدانم عطا تا چه اندازه در نوشته هایش صداقت داشته فقط همینقدر میدانم که روایت او از آن زندانهای مخوف و اردوگاهای کار آنقدر اسفناک، مخوف و جانگداز است که بیشتر به یک افسانه شبیه ا

ست تا زندگینامه! عطا هفت سال در ماگادان دوام می آورد تا روزی که استالین میمیرد و خروشچف جانشین وی میشود و قوانین زندانیان کمی تغییر میکند. مدتی بعد عطا از زندان آزاد و پس از طی

دوران تبعید کوتاهی به کلی آزاد میشود. آزادی که فقط نامی از آن را یدک میکشد چراکه ترس از زندان، مانع از بازگشت او به میهن میگردد ترسی که حتی تا سالها پس از انقلاب نیز ادامه میابد.

شاید تاثیرگذارترین جمله داستان آنجایی باشد که عطا اقرار میکند که در آن روزهای تلخ و جهنمی تنها با یاد و خاطره وطن، با یاد طبیعت زیبای مازندران، بوی پرتقال و نارنج و نم نم باران شمال زنده

مانده. چراکه در سخت ترین و کشنده ترین لحظات زندگی در جهنم ماگادان، خود را در طبیعت بهشتی مازندران حس میکرده زیر نم نم باران بهاری در فضایی آکنده از بوی بهار نارنج …

و اما در این شبهای سرد  و کشدار آخر پاییز چه چیزی بهتر از اینکه لباسی گرم بپوشی، خودت را به بخاری بچسبانی، یک لیوان چای داغ بنوشی و با این کتاب به سرزمینی به نام ماگادان سفر کنی

جایی که هیچکس در آن پیر نمیشود.

Views: 6

دسته‌ها: در حال ویرایش
برچسب‌ها: