ریموند برنارد کتل
در طی سه دهه به کمک پرسشنامهها، آزمونهای شخصیت و مشاهده رفتار در شرایط واقعی زندگی، گستردهترین مطالعه را درباره صفات شخصیت انجام داد. وی برای شناخت این صفات، از روش آماری تحلیل عاملی(Factor analysis) استفاده کرد.
کتل، موضوع صفات را واحد اصلی بررسی شخصیت میدانست و معتقد بود که هدف نظریه شخصیت باید پیشبینی رفتار آدمی در شرایط و اوضاع و احوال معین باشد.
صفت یا ویژگی Trait
کتل، صفت را یک “ساختار روانی”میدانست که از مشاهده رفتار خاص انسان استنباط میشود و مسئول نظم و تداوم این رفتار است.[۴]
انواع صفات
محور اصلی نظریه کتل، تمایزی است که میان دو نوع صفات صوری(surface traits) و صفات پایه یا عمقی(source trait) قایل میشود. صفات صوری، مجموعهای از ویژگیهای رفتار هستند که آشکار و ظاهریاند و دوام و ثبات آنها بسیار کم است و در اثر ارتباط صفات عمقی با یکدیگر حاصل میشوند. صفات عمقی، منبع و سرچشمه صفات صوری و علتهای واقعی رفتار آدمی هستند. این صفات بادوام بوده و از نظر کتل اهمیت بیشتری دارند. زیرا به صورت عوامل و پدیدههای زیربنایی شخصیت عمل میکنند. صفات عمقی دو دستهاند:
صفات سرشتی(constitutional traits) که ارثیاند و شخص آنها را با خود به دنیا میآورد.
صفات محیطی( environmental – mold traits) که با آموختن و تربیت به دست آمده و حاصل محیط میباشند.
کتل، صفات را بر این اساس که خود را به چه صورتی نشان میدهند، به سه دسته تقسیم کرده است:
۱٫ صفات پویا(dynamic traits): صفاتی که فرد را به سوی هدفی به حرکت در میآورند.
۲٫ صفات توانشی(ability traits): صفاتی که استعداد، قابلیت و توانایی فرد را برای رسیدن به هدفی نشان میدهند.
۳٫ صفات خلقی(temperament traits): صفاتی که نشان دهنده خصوصیاتی مانند انرژی، واکنش عاطفی، سرعت عکسالعمل و سرعت و قوت انگیزشی هستند.
انگیزههای فطری و انگیزههای اکتسابی (Erg & Metaerg)
کتل، واکنشهای انسان را ناشی از دو صفت عمقی و پویا میداند، که نقش انگیزشی دارند(ارگ و متاارگ).
منظور کتل از ارگ، انگیزههای ارثی و فطری هستند. تعریف کتل چنین است: استعدادی ذاتی است که به صاحب آن اجازه میدهد تا برای واکنش در برابر بعضی امور، آمادگی بیشتری پیدا کرده و نسبت به آنها انگیختگی و هیجان ویژهای داشته باشد و بر اساس آنها به فعالیتهایی که او را به هدف خاصی رهنمون میسازند، بپردازد. بعضی از ارگهایی را که کتل مشخص کرده است از این قرارند: میل جنسی، ترس، نیاز به حمایت، کنجکاوی، نیاز به استراحت، روح اجتماعی و گریز از تنهایی خود، دوستی، سازندگی و …
متاارگ یا انگیزههای اکتسابی، صفت پویای عمقی است که توسط محیط شکل گرفته و محصول عوامل فرهنگی ـ اجتماعی میباشد. همه انگیزههای غیر فطری مثل علایق، رغبتها و عواطف گوناگون از جمله متاارگها هستند.
روش تعیین صفات عمقی یا فاکتورهای اصلی شخصیت
کتل، برای دستیابی به صفات عمقی از سه روش زیر استفاده کرد:
۱٫ پرونده زندگی(life records) یا L-data: شامل اطلاعات مربوط به گذشته فرد که از طریق پروندههای رسمی مراکز یا مصاحبه با دوستان و خانواده فرد به دست میآید.
۲٫ پرسشنامه خودسنجی(self- rating questionnaire) یا Q-data: عبارت است از ارزیابی و تصویری که فرد از خود ارایه میدهد.
۳٫ آزمونهای عینی(objective tests) یا :T-data رفتار فرد از طریق این آزمونها مورد بررسی و نتیجهگیری عملی و عینی قرار میگیرد.
کتل، سعی کرد با استفاده از روش تحلیل عاملی در مورد این سه نوع اطلاعات به صفات عمومی شخصیت دست یابد.
او نخست با ادغام برخی صفات از فهرست آلپورت ـ اودبرت( Allport & Oddbert) آن را به حدود دویست صفت تقلیل داد و بعد، از خود افراد و همسالانشان خواست که آنها را بر اساس این صفات، درجهبندی کنند. سپس با تعیین همبستگی آماری میان مابقی صفات و با روش تحلیل عوامل، صفاتی که بیشترین ارتباط را با یکدیگر داشتند، مشخص کرده و آنها را بیشتر مورد تحقیق قرار داد تا این که ۱۶ عامل یا صفت را به عنوان عوامل اصلی یا صفات عمقی شخصیت شناسایی کرد.
وی برای هر یک از عوامل دو نام در نظر گرفته(به صورت صفات متضاد)، یکی برای نمره بالا و دیگری برای نمره پایین:
۱ ـ کم حرف، غیر اجتماعی، کناره جو – اجتماعی، اهل معاشرت.
۲ ـ کم هوش ـ باهوش.
۳ ـ احساساتی ـ باثبات(از نظر هیجانی).
۴ ـ سلطهپذیر ـ سلطهگر.
۵ ـ جدی ـ بیخیال و سرخوش.
۶ ـ مصلحتگرا(ضعف فرامن) ـ اصولی و با وجدان.
۷ ـ ترسو ـ جسور.
۸ ـ کله شق ـ حساس.
۹ ـ زود باور ـ شکاک.
۱۰ ـ اهل عمل ـ خیالپرداز.
۱۱ ـ رک ـ ملاحظهکار.
۱۲ ـ مطمئن به خود ـ بیمناک و نگران.
۱۳ ـ محافظهکار ـ خطر کننده.
۱۴ ـ متکی به دیگران ـ خود بسنده.
۱۵ ـ ناخویشتندار ـ خویشتندار.
۱۶ ـ آرمیده ـ مضطرب.
کتل، برای اندازهگیری این ۱۶ صفت، پرسشنامهای تهیه کرده موسوم به “پرسشنامه ۱۶ عاملی شخصیت” که سطح هر یک از این عوامل را در فرد میسنجد.
خود، از دیدگاه کتل
خود، دو نوع است: خود واقعی و خود آرمانی. خود واقعی، همان است که هر کسی هست و خود او قبول دارد و آگاه است که چنان است. اما خود آرمانی، آن است که شخص آرزو دارد باشد.
تحول و رشد طبیعی انسان سبب به هم پیوستن و هماهنگ شدن این دو خود میشود و این حالت طبیعی فرد است. اگر اختلاف بین خود واقعی و خود آرمانی زیاد باشد، نشانه نابهنجاری بوده و حاصل آن ایجاد تنش، اضطراب و ناراحتی برای فرد است