بعنوان یک مدرس و مشاور فکر می کنم در زندگی و کار و جامعه و….. دانستن فلسفه یک مزیت رقابتی کاملا منحصر بفرد و خاص است.
در این مسیر ایمانوئل کانت نابغه فلسفه که قلمی سخت و سنگین دارد برایم بسیار جذاب بوده و خواهد بود.
فکر می کنم کانت فیلسوف عالی قدر، کتاب خویش را با عنوان «نقادی عقل محض» (سنجش خرد ناب) در بحبوحه ی  زمانه ی خویش و در هنگامی که تفکرات برخی از کژاندیشان بر فلسفه سلطه یافته بود،ارائه کرد و با این عمل نقطه ی عطفی در اندیشه،و خصوصا معرفت شناسی گشت.تفکر عمیق وی در گفته های گذشتگان و به ویژه هیوم سبب گشت تا فلسفه ای را پایه ریزی کند که دیگر متفکران را به اندیشه وا دارد.هنگامی که فلسفه در چنگال بی خردان بود ،کانت با تیزهوشی خود و با سختگی اندیشه و سخن،متهورانه فلسفه نقادی را بنا نهاد.گرچه سعی او بر این بود که مسائل فلسفی و خصوصا معرفت شناسی را به سرانجام برساند اما شکاف میان نومن و فنومن را نتوانست پر کند و این امر اساسی ترین مساله(problem) در فلسفه اوست.در این نگاشته تکیه ما بر واژه ی «فلسفه ی نقادی» است و آنچه که در نظر نگارنده می باشد توضیح این واژه در دستگاه واره ی فلسفی کانت است.برای رسیدن به این هدف، روشی توصیفی را به کار برده ایم و در پی آن هستیم که منظور از نقادی و هدف از ارائه ی این مطلب از سوی کانت و چگونگی ورود وی به این مبحث را توضیح دهیم.

 کلیدواژه

کانت،استعلایی،فلسفه نقادی،متعالی،ماقبل نقادی،مابعد نقادی

مقدمه

ایمانوئل کانت که  به اعتقاد جمله اندیشمندان معاصر از فیلسوفان گرانپایه ی جهان و نامدارترین متفکر آلمان در قرن هجدهم است،در جوانی آراء فلاسفه ی بزرگ خاصه «ولف» و «لایپنیتز» را مورد مداقّه قرار داد و آنگاه با فلسفه ی طبیعت خواهی «روسو» اُخت گرفت وسپس عقاید «هیوم» درباره ی اصل معرفت و شناسایی در انسان و عقیده ی به آزادی و اختیار را به نیکی در مطالعه گرفت.سرانجام این عقاید و آراء را در هم آمیخت و با نیروی خلاقه و تفکر ژرف خویش به تجزیه و تحلیل آن مقولات پرداخت.حاصل این پژوهش ها فلسفه ای نو به وجود آورد که به «فلسفه نقدی» یا «فلسفه اصالت معنی ماوراء حسی» شهرت گرفته است.این مکتب به سان چراغ معرفتی بود که فراراه فلاسفه ی اروپایی نهاده شد و جملگی آنان را رهین معنویت خویش ساخت.

به طور کلی مسائل اصلی معرفت شناسی را می توان به سه مسئله برگرداند: ۱٫امکان و حدود معرفت ۲٫منابع معرفت ۳٫ماهیت و تعریف معرفت.البته رشته ی این مسائل از هم گسیخته نیست و پس از قبول امکان معرفت بحث از حدود آن مطرح می شود که منابع در تعیین حدود دخیل است و تعریف معرفت نیز مربوط به منابع می باشد.به عنوان مثال کانت که تجربه را با قیدی می پذیرد،معرفت را محدود له پدیدارها می کند.در مسئله اول یعنی  امکان و حدود معرفت می توان فیلسوفان را به سه دسته تقسیم کرد.الف:فیلسوفان جازم ب:فیلسوفان شکاک ج:فیلسوفان انتقادی

الف: فیلسوفان جازم عقل را مطلقا قادر به شناخت حقیقت می دانند و معتقدند عقل ذات اشیاء را درک می کند مانند افلاطون و ارسطو و دکارت.ب: فیلسوفان شکاک عقل را مطلقا قادر به شناخت واقعیت نمی دانند.مثل گرگیاس و پورون ج: فیلسوفان انتقادی توان عقل را نه مطلقا انکار می کنند و نه مطلقا اثبات،بلکه معتقدند عقل توان شناخت دارد اما این توانایی محدود است و ما ابتدا باید این حدود را شناسایی کنیم.پدر فلسفه انتقادی کانت است و پس از او،نوکانتی ها،پوزیتیویست ها و برخی از فیلسوفان تحلیلی برای عقل حدودی معتقدند.

«فلسفه نقادی کانت به دو بخش اصلی«نظری» و «عملی» تقسیم می شود.در هر دو بخش،دو کتاب درجه اول و مفصل و دو کتاب درجه دوم و مختصر از کانت به جا مانده و بالنسبه به سایر آثار او شهرت بیشتر یافته است.دو کتاب«نقد عقل محض» و «نقد عقل عملی»،کتابهای اصلی و عمده این دو بخش و دو کتاب «پروله گومنا»(prolegomena) و «مبانی مابعدالطبیعه اخلاق» به ترتیب کتابهای درجه دوم و مختصر بخشهای نظری و عملی فلسفه نقادی محسوب می شوند.»(کانت،۱:۱۳۷۰) اما سوال اصلی اینجاست آنچه که به عنوان فلسفه نقادی از آن نام برده می شود، چیست؟

اصطلاح «فلسفه نقادی» «Critical philosophy »

در «فرهنگ علوم انسانی» استاد داریوش آشوری مقابل این اصطلاح ترجمه ی  (فلسفه یِ سنجشگرایانه) را قرار داده است.اگرچه این چنین ترجمه نیز صحیح می باشد اما در بسیاری از ترجمه ها بدان (فلسفه نقادی) گفته می شود.

و در قاموس کانت (a kant dictionary) این اصطلاح چنین تعریف گشته است: «فلسفه نقادی نامی است که از طرح فلسفی کانت گرفته شده است.این طرح شامل سه نقد می باشد: نقد عقل عملی،نقد عقل نظری و نقد قوه حکم…» (a Kant dictionary،۱۹۹۵،p. 137)

فلسفه ماقبل نقادی و مابعد نقادی

کانت با فلسفه نقادی،خود را از سطع معرکه ی میان موافقان و مخالفان مابعدالطبیعه جزمی بیرون می برد و وضعی می گیرد که او را مشرف بر هر دو جانب می سازد.او اصرار دارد به خواننده بفهماند فلسفه نقادی او آبی به آسیاب مادی مذهبان نمی ریزد بلکه عیب و نقص دلایل آنان را نیز آشکار می سازد.

فلسفه کانت را معمولا به دو دوره «ماقبل نقادی» و «نقادی» تقسیم می کنند.دوره ی نقدی حدودا از ۱۷۷۰ آغاز می شود و با انتشار بزرگترین اثر کانت،نقد عقل محض،در ۱۷۸۱،به بار می نشیند. دوره ی ماقبل از نقدی شامل آثاری است که کانت در اوایل جوانی تا پیش از انتشار رساله ی استادی خویش در ۱۷۷۰،نگاشته است.آنچه ما امروز به نام فلسفه کانت می شناسیم همان فلسفه نقادی است که در نقد عقل محض و نقد عقل عملی و نقد قوه حکم و دیگر آثار وی تا هنگام مرگ در ۱۸۰۴ بیان شده است.«به عقیده مورخان،اگر او مثلا در چهل و چند سالگی،پیش از ورود به مرحله نقدی فوت کرده بود،یقینا مانند بسیاری از فیلسوفان آن عصر جز چند سطر در تاریخ فلسفه نشان دیگری از خویش به جای نمی گذاشت.»(کورنر،۴۴:۱۳۶۷) اما چون در آن سنین نمرد و چندان در دهر ایستاد تا تحفه ی فلسفه ی نقدی را به جهانیان کرامت کند، امروز فلسفه ماقبل نقادی را نیز باید به یادگاری گرانبها بشماریم.فلسفه نقادی،فیلسوفی را نشان می دهد که به حد کمال رسیده و بر ملک حکمت دست سلطنت پیدا کرده است.در فلسفه ماقبل نقادی،متفکر جسور وبی باکی را می بینیم که،به گفته ی نویسنده ی این کتاب [کورنر] تازه گام پیش نهاده است.«از خلال نوشته های کانت در این دوره مشاهده می کنیم که دماغ کاوشگر و خستگی ناپذیر وی با چه شکیبایی و دقت و فروتنی و ثابت قدمی سالیان دراز سدها را شکافته،بن بستها را گشوده،سختی ها را آسان گرفته،پیشداوری های موروثی را کنار زده،بی یار و مددکار ولی مومن به اینکه «جهانی از اندیشه در ذهنش پای به عرصه ی هستی گذاشته»، افتان و خیزان پیش رفته تا جام جمی را که سالها طلب می کرده سرانجام بدست آورده است.»(کورنر،۴۵:۱۳۶۷)

کانت در دوره ی ماقبل از نقادی ،استدلال هیوم را پذیرفته و معتقد شده بود که مابعدالطبیعه – به خصوص هرگونه نظرورزی درباره ی سه سوال بزرگ مابعدالطبیه راجع به خدا و اختیار و بقای نفس – به جز تضییع وقت چیزی نیست.کانت حتی در سالهای بعد هم که فکر فلسفه ی نقدی براو دست یافت،هرگز از ستایش هیوم به دلیل تیزبینی و درایت وی باز نایستاد.وی در مقدمه ی تمهیدات (درسال۱۷۸۳) درباره ی هیوم چنین می نویسد: «مطالعه ی افکار هیوم دقیقا همان عاملی است که از سالهای مدید پیش، مرا از خواب جزمی بیدار کرده و به تحقیقات من در قلمرو عقل نظری کاملا جهت دیگر داده است.»(مجتهدی،۸۳:۱۳۸۶) استدلال هیوم به او آموخته بود که هرکس بخواهد وارد تحقیقات مابعدالطبیعی شود، نخست باید ماهیت کاری را که در پیش دارد به وضوح بشناسد و به ویژه آگاه باشد که قضایای مابعدالطبیعی از لحاظ منطقی چه پایگاهی دارند و بداند که با چه روش باید قابل قبول بودن آن قضایا را احراز کند.پیش از ورود به مباحث مابعدالطبیعی،به نقد و سنجش قوه ی عقل نیازمندیم تا به ما نشان دهد که مابعدالطبیعه تا کجا و به چه مفهوم در دایره ی امکان می گنجد.همانگونه که در عنوان یکی دیگر از کتابهای کانت آمده است،دست کم به پیشگفتاری بر هرمابعدالطبیعه ی آینده که بخواهد مرتبه علم پیدا کند نیازمندیم.

هدف از نقد

«با مرور مندرجات خودِ اثر می توان گفت که نقد دو هدف عمده داشته است،۱٫در مبحث حسیات[استعلایی] و تحلیل[استعلایی] فراهم کردن مبنای فلسفه برای علم طبیعی،که وجود معرفتی پیشینی را مفروض و مسلم می گیرد،معرفتی که برای وجود علم ضروری است،ولی دفاع از آن دشوار است.۲٫هدف عمده اش در مبحث جدل[استعلایی] عبارت است از «انکار دانش تا جا برای ایمان باز شود» هدف دوم،که برای کانت مهم تر از اولی بود،شاید تاریک اندیشانه به نظر آید،ولی ایمان در نظر کانت به معنای اعتقاد به مرجعیت یا اعتقاد بدون دلیل نیست،بلکه اعتقاد به چیزی است که ما دلایل کافی برای باور به آن داریم ولی کاملا نمی توانیم آن را اثبات کنیم.»(یوئینگ،۱۳۸۸ :۲۸و۲۹) این درحالی است که هدف اول کتاب نقد ، فراهم کردن مبنای فلسفی برای علم می باشد. همین هدف است که در حسیات استعلایی و تحلیل استعلایی بیشتر مورد توجه است.

البته کانت نخستین کسی نبود که چنین هدفی برمی گزیند. قبلا لاک هم چنین قصدی کرده بود.اما لاک می خواست ببیند تصورات چگونه به ذهن راه می یابند و در آنجا گروه بندی و منظم می شوند و منظورش،به قول کانت،«قسمی فیزیولوژی فهم آدمی» بود که غرض از آن بدرستی روانشناسی است.کانت هدفش این نبود.او می خواست ببیند تا کجا می توان به معرفتی اعتماد کرد که آدمی بدان می نازد.عمل تالیفی بزرگی که کانت در تاریخ فلسفه انجام داد این بود که گفت تجربیان درست می گویند که،به اصطلاح ارسطو،«ماده» ی معرفت از راه حواس فراهم می آید؛اما در عین حال عقلیان هم حق دارند،زیرا «صورت» معرفت را قوه ی فهم ما به ماده می افزاید.

مدخل ورود کانت به نقادی

طبق نظر کانت،تا زمانی که دقیقا پی نبرده ایم محمل عقلانی مقولات چیست و اینکه تنها توجیه عقلی به گونه ای است که تعمیم آنها را به ماورای حدود تجربه غیر ممکن می سازد ، ناچار میان دو حالت در نوسان خواهیم بود:الف.شکاکیتی که به جهت ضعف مابعدطبیعه در علم تردید می کند و ب.جزم اندیشی ای که کاربرد موفقیت آمیز مقولات پیشینی ما را در حوزه ی علم در حکم توجیه کاربرد آنها در قلمرویی می داند که کاربردشان در آن قلمرو با موفقیت توأم نیست.این دو خطا را تنها به کمک فلسفه«نقادی» می توان برای همیشه برطرف کرد،فلسفه ای که نشان خواهد داد مقولات را تنها در مورد آن نوع موضوعاتی می توان ثابت کرد که در علم و تجربه روزانه با آنها سروکار داریم.

مهم ترین نقدی که در فلسفه کانت به چشم می خورد نقد عقل نظری است چرا که در واقع کانت در نقد عقل عملی،نقادی ای انجام نداده است بلکه گویی عقل عملی مورد تمجید واقع گشته.چنانکه شوپنهاور پس از او می گوید که کانت هرآنچه در نقد اول تیزبینی داشت، در نقد دوم (عقل عملی) آن را خراب کرد.البته افرادی مانند دکتر مجتهدی به عقیده ای مخالف این نظر باور دارند.ایشان می فرمایند: « بعضی از محققان که عدم تجانس اصولی میان فلسفه اخلاق کانت و فلسفه نظری او یافته اند به غلط پنداشته اند که اصلا فلسفه اخلاق نشانی از دوره نقادی ندارد و اگرچه از لحاظ زمانی در این دوره بیان شده  است، از لحاظ منطقی تعلق به دوره ی قبل از نقادی دارد.»(مجتهدی،۱۳۹۰ :۱۰۱)

اما مسئله ای که کانت را بر این واداشت که به نقادی بپردازد «شناخت امکان معرفت عقل آدمی» بود. پرسشی که کانت در ایجا مطرح کرد و پاسخی که داد،اساس فکر فلسفی را زیر و زبر کرد و فصلی نو در اندیشه بشر گشود.فلسفه نظری کانت بررسی و نقد همین موضوع یعنی بررسی امکان یا عدم امکان حصول شناسایی یقینی درباره ی مسائل مابعدالطبیعه برای انسان است،ولی برای اینکه این نقد کامل باشد باید به ناچار به طور مقدماتی دید اصلا شناسایی برای انسان چگونه حاصل می شود و انسان چگونه حس و فاهمه ی خود را در این امر به کار می برد.

کانت در کتاب «نقادی عقل محض» حدود معرفت آدمی را معین می کند: انسان تنها در محدوده ی دنیایی که شهود یا ادراک حسی در آن میسر باشد،از به کار انداختن نیروی شناخت خویش بهره  می برد یعنی در زمان و مکان؛ زیرا شاکله ی ذهن انسان زمان است پس او متافیزیک را به معنای عام رد می کند.اما دراینجا این سوال مطرح می شود که کانت مابعدالطبیعه را به چه معنی ای به کار برده است؟

مابعدالطبیعه ممکن از منظر کانت

نفی امکان شناخت وجودات غیرمادی و ماوراء طبیعی در فلسفه کانت به معنی انکار آنها نیست.کانت هرچند

در نقد عقل محض خویش،در بیان محدودیتهای معرفت،باب شناخت اینگونه حقایق را به روی آدمی مسدود می

داند؛در کتاب دیگر خود،یعنی نقد عقل عملی ،از طریق وجدان اخلاقی و احساس تکلیف نسبت به آنچه خیر

است،همان معانی را اثبات می کند.وی «در کتابهای اخلاق خود با مابعدالطبیعه به معنی دیگری اشتغال دارد.زیرا

سعی می کند حقایق بزرگ آزادی اراده ی انسان و بقای نفس وخدا را به عنوان اصول موضوعه ی قانون اخلاقی

مستقر سازد.»(کاپلستون،۱۳۸۸ :۲۲۶) البته عقل (به معنی نظری آن) چون فقط از طریق زمان و مکان می تواند

معرفت کسب کند بنابراین به مابعدالطبیعه ای که فرازمانی یا فرامکانی است نمی تواند دست یابد.شاکله ی ذهن

انسان،زمان است و زمان شرط پیشینی هر امر درونی و بیرونی است.اما کانت راه درک/شهود (البته نه شناخت و

معرفت تجربی) را برای انسان بازگذاشته است وسعی دارد در عقل نظری مفاهیمی از جمله خدا،نفس و… را از

طریق وجدان اثبات کند.گویی در نقد عقل نظری جنبه فیلسوفانه وی بر جنبه ی الاهیاتی او سنگینی می کند و در

نقد عقل عملی،جنبه ی دینی او بر جنبه عقلی و فلسفی وی.

«فلسفه کانت استعلایی (Transcendental) است نه متعالی (Transcendent).نکته ی مهمی است که میان دو

اصطلاح استعلایی و متعالی تمایز بگذاریم.متعالی دلالت برچیزی دارد که متعلق ممکن تجربه نیست،از این رو در

نظر کانت شناخت متعالی غیر ممکن است.استعلایی نشان بر شرایط ضروری تجربه ماست.»(برداشت از کرم،بی

تا :۳۸) بنابراین در نظر کانت شناخت استعلایی ممکن است و در واقع تشکیل دهنده ی بخش عمده ی

کتاب نقد است.مخصوصا کانت مدعی ارائه براهین استعلایی است،یعنی براهینی که با مدلل ساختن این نکته

پیش می روند که اگر اصلی که او اثبات کرده است درباره شیئی صادق نباشد ،نمی توانیم آن شیء را «تجربه

کنیم».آنچه در فلسفه کانت «استعلایی»است  بر تجربه ممکن ما از حقایق است و اما «متعالی» نشانگر فرارفتن

از شاکله ی ذهن می باشد که کانت این نکته را در«توهم استعلایی» خاطرنشان می کند.

نتیجه نهایی

آنچه به عنوان اصطلاح «فلسفه نقادی» در دستگاه واره ی فلسفی کانت بدان اشاره می شود در واقع همان سه

نقد او در سه کتاب مهم است.یعنی آنچه که بدان «نقد عقل نظری»[امکان معرفت] ، «نقد عقل عملی»[اخلاق] و

«نقد قوه حکم» گفته می شود. چیزی که وی در فلسفه(عقل نظری) نوآوری آورد این نکته بود که انسان نمی

تواند به شیء فی نفسه معرفت یابد و معرفت ما فقط به آن چیزی است که شاکله ذهن ما نشان می دهد.«از

این راه حل که کانت برای گشودن گره ی معضل معرفت به دست می دهد دو نتیجه ی مهم و خطیر حاصل می

شود: نخست اینکه آنچه ما می شناسیم و آنچه ذهن ما به ما می شناساند، با آنچه در نفس الامر به نحوِ

مستقل از ذهن و شناختِ ما وجود دارد، متفاوت است.ما اشیاء را چنان که بر ما پدیدار (phenomenon) شده اند

می شناسیم نه آنچنان که فی نفسه وجود دارند (noumenon) و دست ما از نیل به حاق و کنه اشیاء،چنان که

هستند کوتاه است.»(هارتناک،۱۳۸۷ : سیزده) وجه تشابه عمل کانت با کپرنیک در این است که کپرنیک نظریه

زمین مرکزی را با ارائه نظریه خورشید مرکزی رد نمود. انقلاب کپرنیکی کانت در فلسفه همین بود.فهم ما با شیء

منطبق….